.
اطلاعات کاربری
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

افزایش درجات بهشت با تلاوت قرآن !


 

روایاتی که در مورد فضیلت قرائت قرآن ذکر شده است، پیوند محکم با سازندگی انسان دارد. هر اندازه که تلاوت قرآن نقش برجسته در روح، قلب، عقل و سلوک انسان داشته باشد و انسان از این قرائت تأثیر بپذیرد فضیلت قرائت بیشتر می‌گردد.


 

تلاوت

ثوابی که این روایات برای تلاوت قرآن در آخرت ذکر می‌کند، جدایی از تأثیر قرآن در روح قاری در این جهان نیست؛ زیرا در بینش ما دنیا مرتبط با آخرت است.

دنیا و آخرت دو چهره است برای موضوع واحد و آن موضوع انسان است. دنیا چهره‌ی ظاهر انسان و آخرت چهره‌ی باطن انسان است. نعمت‌هایی که قرآن و روایات در بهشت ذکر کرده است، در این جهان نیز هست، که در سلوک، روح، اخلاق و پیوند انسان با خداوند آشکار می‌گردد.

عکس آن نیز صحیح است؛ زیرا عذاب جهنّم و شعله آتش چهره‌ی دیگر از سلوک صاحب آن و اخلاق او در این دنیاست. بد اخلاقی و دوری از خداوند چهره‌ی دیگر از عذاب جهنّم و شعله‌های آتش آن است.

بدون شک، کفر، فجور و ظلم برای صاحبش هم عذاب در دنیا و هم عذاب در آخرت است. و این دو عذاب باهم پیوسته است؛ عذاب اخروی چهره‌ی دیگر از عذاب این جهان است.

با توجه به این برداشت از رابطه دنیا و آخرت، ثواب‌هایی که روایات اسلامی برای قرائت قرآن ذکر کرده است، ارزش و اهمیت آن به اندازه تأثیری است که قرآن در تهذیب و در تکامل انسان دارد، هر اندازه که این نقش و تأثیر بیشتر باشد ثواب آن نیز بیشتر و عظیم‌تر خواهد بود.

بنابراین ثواب‌های اخروی قرائت قرآن و تکامل انسان در این جهان به وسیله‌ی قرائت قرآن دو چهره برای مسأله واحد است. درجاتی که انسان در بهشت به دلیل قرائت قرآن کسب می‌کند، همانند تکامل و تعالی است که در این جهان به واسطه قرائت قرآن به دست می‌آورد.

جایگاه انسان و درجات او در آخرت، جایگاهی است که وی در این جهان با اعمالش کسب کرده است و تکامل انسان در این جهان موازی است با درجات او در بهشت؛ زیرا دنیا و آخرت بیگانه از هم نیستند، درجات انسان در بهشت نتیجه‌ی طبیعی درجات کمال انسان در دنیاست و انعکاسی است از کمال دنیایی او

 

با توجه به آنچه که ذکر شد، برخی از روایاتی را که در مورد فضیلت قرائت قرآن وارد شده است ذکر می‌کنیم:

 

 

روایت اول:

از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل شده که حضرت فرمود:

به کسی که قرآن می خوانده و رفیق قرآن بوده؛ گفته می‌شود بخوان و بالا رو و آن را با تأمل و تأنی بخوان همان‌گونه که در دنیا آن را با تأنی می‌خواندی همانا عظمت، مقام و درجه تو نیز در آخرین آیه‌ای است که می‌خوانی. (1)

این روایت به مطالب زیر دلالت دارد:

1. جایگاه انسان و درجات او در آخرت، جایگاهی است که وی در این جهان با اعمالش کسب کرده است و تکامل انسان در این جهان موازی است با درجات او در بهشت؛ زیرا دنیا و آخرت بیگانه از هم نیستند، درجات انسان در بهشت نتیجه‌ی طبیعی درجات کمال انسان در دنیاست و انعکاسی است از کمال دنیایی او.

2. منزلت انسان در دنیا به دلیل ارتباط او با قرآن است و اینکه چه اندازه قرآن خوانده است؛ زیرا قرآن نردبان کمال، تعالی و رشد او در دنیا به حساب می‌آید و آیات قرآن پله‌های این نردبان است. هر اندازه انسان آیات قرآن را با بصیرت و دقت بخواند درجات او بالا می‌رود.

بنابراین انسان با قرآن رشد می‌کند و تکامل می‌یابد و حرکت تصاعدی وی در این جهان به سوی خداوند انجام می‌شود و درجات کمال در دنیا به اندازه‌ی بهره‌ای است که از قرآن برده و تأثیری که از قرآن پذیرفته است.

درجه انسان در قرب به خداوند به اندازه‌ی کمال او در این جهان است و جایگاه او در بهشت به اندازه قرب وی به خداوند است.

سیئات انسان باقی می‌ماند؛ زیرا نعمت‌ها حسنات انسان را از بین برد، در نتیجه برای از بین بردن سیئات و گناهان حسنه‌ی باقی نماند و در روز قیامت بنده می‌ماند و گناهان او، بدون اینکه حسنه‌ی برای از بین بردن گناهان خود داشته باشد
 

روایت دوم:

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

در قیامت سه دفتر است، دفتری که در آن نعمت‌ها ثبت است؛ دفتری که در آن حسنات ثبت است و دفتری که در آن سیئات ثبت است. دفتر نعمت‌ها و حسنات را برابر کنند و نعمت‌ها همه حسنات را فراگیرند و دفتر سیئات باقی باشد و فرد مؤمن را به پای حساب می‌خوانند و قرآن به بهترین صورت به پیش او می‌آید و می‌گوید: پروردگارا من قرآنم و این بنده‌ی مؤمن توست که خود را برای خواندن من به رنج می‌انداخت و شبش را در تمرین من طولانی می‌کرد و چون به نماز شب مشغول می‌شد، اشک از چشمش جاری می‌گردید، او را خشنود ساز همان‌گونه که مرا خشنود ساخت. سپس حضرت فرمود: خدای عزیز و جبار می‌فرماید: ای بنده‌ی من دست راستت را باز کن و خدا دست راستش را از رضوان عزیز جبار پر می‌کند و دست چپش را از رحمت خدا، سپس به او گفته می‌شود: این بهشت برایت مباح است، بخوان و بالا رو چون آیه‌ای بخواند درجه‌ای بالا می‌رود. (2)

حسنات

تفسیر آنچه در حدیث آمده است:

1. دفاتر سه تاست: نعمت‌ها ، حسنات و سیئات ، نعمت‌ها از سوی خداوند بر بندگان فرو فرستاده می‌شود؛ ولی حسنات و سیئات از سوی بندگان به طرف خداوند بالا می‌رود. باید حسنات انسان به اندازه‌ی باشد تا اینکه سیئات وی را از بین ببرد که: إن الحسنات یذهبن السیئات(هود/14). در عین حال حسنات انسان نعمت‌های الهی را پوشش می‌دهد؛ زیرا هر حسنه‌ی متضمّن شکر خداوند است؛ بنابراین حسنات نقش دوگانه دارد یکی شکر بر نعمت‌های زیبای خداوند و دیگر اینکه سیئات را بپوشاند و آن را محو کند.

2. و لکن نعمت‌های خداوند فراوان است و حسنات انسان کم، نعمت‌های الهی چندین برابر حسنات انسان است. معنای این سخن این است که بنده هیچ‌گاه نمی‌تواند حق نعمت‌های الهی را ادا کند.بنابراین دفتر نعمت‌ها باقی می‌ماند بدون اینکه حسنات با وی برابری کند. از کجا حسنات اندک ما می‌تواند این همه نعمت‌های الهی را پوشش دهد؟ در این صورت حسنات مستغرق در نعمت‌های الهی می‌گردد. معنای استغراق استهلاک است همان‌گونه که دریا، یک کاسه‌ی شراب را از بین می‌برد دیگر از آن شراب نه طعمی باقی می‌ماند و نه بویی. همین گونه است حسنات ما در مقابل نعمت‌های الهی.

3. پس سیئات انسان باقی می‌ماند؛ زیرا نعمت‌ها حسنات انسان را از بین برد، در نتیجه برای از بین بردن سیئات و گناهان حسنه‌ی باقی نماند و در روز قیامت بنده می‌ماند و گناهان او، بدون اینکه حسنه‌ی برای از بین بردن گناهان خود داشته باشد.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر که در جوانی قرآن بخواند، قرآن با گوشت و خونش بیامیزد و خداوند وی را با فرشته‌های ارجمند و نیکوکار همراه کند و قرآن در قیامت مانع او از دوزخ باشد

 

4. در این جاست که قرآن برای شفاعت او در پیشگاه پروردگار حاضر می‌شود. چون شفاعت برای کمک کردن به انسان عاجز است؛ وقتی عجز در حسنات انسان پدید آید و همه‌ی دفتر سیئات انسان باقی باشد، بدون آنکه آن را حسنات بپوشاند. انسان برای رفع این عجز به شفاعت شافعان نیازمند است. و قرآن یکی از عمده‌ترین شفیعان روز جزاست.

 

5. در نتیجه خداوند شفاعت قرآن را می‌پذیرد و دست بنده را از رضوان و رحمت خودش پر می‌کند. رضوان الهی پیش از رحمت اوست. اول خداوند از بنده‌اش راضی می‌شود بعد چون خداوند رحمان است وی را نعمت می‌دهد و این نعمت دهی الهی به اندازه ظرفیت بنده است، ظرفیت انسان محدود است و رحمت خداوند غیر محدود. خداوند هرکس را به اندازه‌ی ظرفیتش از رضوان و رحمت خداوند به او می‌بخشد؛ زیرا ظرفیت‌ها متفاوت است.

به اندازه‌ی آنچه در دنیا قرآن خواندی و از آن بهره‌مند شدی به درجات بهشت می‌رسی هرچه به درجات بالای بهشت رسیدی به رضوان و رحمت الهی دست پیدا می‌کنی.

 

روایت سوم:

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

هر کس در جوانی قرآن بخواند، قرآن با گوشت و خونش بیامیزد و خداوند وی را با فرشته‌های ارجمند و نیکوکار همراه کند و قرآن در قیامت مانع او از دوزخ باشد. (3)

این حدیث به بهترین صورت از نقش قرآن در بنای شخصیت انسان سخن می‌گوید.

هرگاه جوانی قرآن بخواند قرآن با گوشت و خونش مخلوط می‌گردد. این تعبیر بیانگر حالت خاص و تعامل شدید بین قرآن و انسان است؛ در چنین حالتی با قرائت قرآن انسان متحوّل می‌گردد. قرآن در بنای شخصیت، عقل، روح، قلب، عواطف و احساسات انسان تأثیرگذار است.

اینکه قرآن با خون و گوشت انسان مخلوط می‌شود، در حقیقت جزء تکوینی از روح و عقل او می‌گردد، همان‌گونه که گوشت و خون از اجزای شکل دهنده‌ی جسم انسان است. قرآن جزء تکوینی عقل، اراده و قلب انسان می‌شود، در این صورت گرایش، اراده، فکر، اندیشه و احساس او قرآنی می‌شود

 

انسان در چنین حالتی احساس می‌کند که از قرآن چیزی را می‌گیرد وی گیرنده است و قرآن بخشنده. و این تأثیرگذاری روحی و عقلی است، در مقابل تأثیر جسمی که در نبات و حیوان رخ می‌دهد. و این تأثیر در بینش، تفکر، احساسات و... است به تعبیر دیگر شخصیت انسان با قرآن رشد و تکامل می‌یابد.

 

در این روایات نکاتی وجود دارد که به آن‌ها اشاره می‌گردد:

1. اینکه قرآن با خون و گوشت انسان مخلوط می‌شود، در حقیقت جزء تکوینی از روح و عقل او می‌گردد، همان‌گونه که گوشت و خون از اجزای شکل دهنده‌ی جسم انسان است. قرآن جزء تکوینی عقل، اراده و قلب انسان می‌شود، در این صورت گرایش، اراده، فکر، اندیشه و احساس او قرآنی می‌شود.

2. نتیجه‌ی این اختلاط و ترکیب راندن شیطان و هوای نفس از انسان است؛ زیرا شیطان در اعماق روح‌های تاریک زندگی می‌کند، هرگاه قرآن با روح انسان بیامیزد، قلب و روح او نورانی می‌شود، شیطان روح او را ترک می‌کند. هرگاه قرآن از دری وارد خانه‌ای شود، شیطان، هوای نفس و فجور از در دیگر خارج می‌گردد.

3. هرگاه شیطان و هوای نفس از انسان دور شود، گوشت و خون انسان با آتش جهنّم تماس پیدا نمی‌کند؛ زیرا قرآن مانع نزدیکی شیطان به انسان می‌گردد، هرگاه شیطان از انسان دور شد، عذاب الهی در آخرت از او دور می‌گردد.

4. بهترین زمان امتزاج و پیوند قرآن با روح انسان هنگام جوانی است، چون هوای نفس و گناه در او جای نگرفته است. قلب جوان دارای لطافت و تازگی است بعد از آنکه قرآن در آن جایگزین شد گناه و شیطان در آن ساکن نمی‌شود. و از سلامتی فطرت و ضمیر سالم دور نمی‌شود. قلب جوان استعداد بیشتر برای پذیرش قرآن دارد و بهتر می‌تواند با قرآن هماهنگی کند.امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در وصیتش به امام حسن(علیه السلام) فرمود: قلب نوجوانان چونان زمین کاشته نشده، آماده‌ی پذیرش هر بذری است که در آن پاشیده شود.(4)



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1394
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.



:: موضوعات مرتبط: , ,
:: بازدید از این مطلب : 1208
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

ارزش و مقام انسان در ميان ساير مخلوقات

بررسي شأن و جايگاه انسان در نظام خلقت و نيز در ميان ساير موجودات عرصه‏اي بس اساسي در مطالعات انسان شناختي است، چه اين كه درك نادرست مقام و جايگاه انسان در هستي موجب عوارض و پيامدهاي غير قابل جبراني است كه حتي آدمي را تبديل به پست‏ترين موجودات مي‏نمايد. بدين جهت، شايسته است تا اندازه‏اي در اين فراز به اين مهم پرداخته شود. در اين بخش نيز ما با استفاده از آيات قرآن كريم سعي مي‏كنيم تا دركي درست از مقام انسان بدست دهيم.

«و نيز انسان از جمله ممكنات مخصوص است. بدانكه امتزاج وي از دو روح گشته، يكي روح حيواني فاني و ديگري روح ملكوتي باقي و از اين جهت وي را هر زماني خلقتي و لبس تازه و صورتي و حياتي مجدد مي‏باشد و وي را ترقي از منزلي بدست مي‏دهد و رحلت از مقامي به مقامي روي مي‏دهد و از نشأه به نشأه تحول مي‏كند»[1]

 

1. انسان مخلوقي دو بعدي است:

در خلقت و آفرينش انسان، علاوه بر عناصر مادي كه در جماد، گياه و حيوان وجود دارد، عنصري ملكوتي و الهي نيز وجود دارد. انسان، تركيبي است از طبيعت (بدن) و ماوراي طبيعت (روح)[2]. نه مانند فرشتگان است كه ملكوتي محض‏اند و نه مانند حيوانات است كه فقط خاكي‏اند و بعد ملكوتي در آنها مطرح نيست.

 

2. انسان موجودي است برگزيده

آفرينش انسان، آفرينشي حساب شده و بر اساس طرح و نقشه‏اي معين انجام گرفته است. به عبارتي ديگر، هر چند خلقت همه موجودات خلقتي است بر اساس تدبير و طرحي از پيش معين و مشخص، ولي خلقت انسان به گونه‏اي خاص مد نظر بوده است و به شكلي خلقت انسان خلقتي ممتاز است.

«ثُمَّ اجْتَباه رَبُّهُ فَتابَ عليهِ وَ هَدي» (خداوند آدم را برگزيد و توبه‏اش را پذيرفت و او را هدايت كرد.)[3]

اما اين انتخاب و خلقت براي غرضي خاص، چيست؟

 

3. انسان خليفه خدا بر روي زمين است:

به عبارتي روشن و صريح مي‏توان هدف مذكور در بالا را در خليفة اللهي ديد. خداوند در هنگام آفرينش انسان خطاب به موجودات ملكوتي گفت:

«اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّي جاعِلٌ فِي اْلاَرْضِ خَليفَةً قالوا اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِماءَ»[4] (بياد آر آنگاه كه پروردگار تو به ملائكه فرمود من در زمين خليفه برگمارم ملائكه گفتند مي‏خواهي كساني را بگماري كه در زمين فساد كنند و خونها بريزند)

پس، مي‏توان اين برگزيده‏گي را در خليفة اللهي او ديد. البته، به روشني مي‏توان سبب‏هاي ديگري در اين برگزيده بودن مشاهده كرد. ولي به هر تقدير، انسان موجود و مخلوق برگزيده خداست.

 

4. ظرفيت علمي انسان بالاترين ظرفيت ممكن در ميان مخلوقات است:

وقتي ملائكه، در اعتراض به خلقت انسان به عنوان خليفه خدا گفتند: آيا مي‏خواهي كساني را در روي زمين خلق كني كه فساد و خونريزي مي‏كنند؟ حق تعالي به توانايي علمي انسان استناد كرد و به اين مطلب اشاره داشت كه انسان توانايي يافتن حقايق و اسرار عالم را دارد و مي‏تواند با ظرفيت بالاي خود به رموز عالم واقف گردد. خداوند متعال ملائک را با پرسش از اسرار (اسما)، آزمود و آنها پاسخ دادند كه تنها از اسرار و اسمايي آگاهي دارند كه خود خداوند در درون آنها قرار داده باشد و از اموري كه بدين شكل در اختيارشان قرار داده نشده‏اند، آگاهي ندارند. به ديگر سخن، آدمي به جهت برتري علمي و استعداد در فراگيري اسرار عالم خليفه خدا گرديد:

«وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلاَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي اْلمَلائِكَةِ فَقالَ اَنْبِئُوني بِاَسماءِ هؤُلاءِ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ × قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا اِلاَّ ما عَلَّمْتَنا اِنَّكَ اَنْتَ اْلعَليمُ اْلحَكيمُ × قالَ يا آدَمُ اَنْبِئْهُم بِاَسمائِهِم فَلَمَّا اَنْبَئَهم بِأسْمائِهِم قالَ اَلَمْ اَقُلْ لَكُمْ اِنّي اَعْلَمُ غَيْبَ اْلسَمواتِ وَ اْلاَرضِ وَ اَعْلَمُ ما تُبْدونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» (و خداي عالم همه اسما را به آدم تعليم فرمود آنگاه حقايق آن اسما را در نظر فرشتگان پديد آورد و فرمود خبر دهيد مرا با اسما اينان اگر در آنچه دعوي شماست راست مي‏گوييد × و فرشتگان عرضه داشتند ايزدا، تو پاك و منزهي ما نمي‏دانيم چيزي جز آنچه تو خود بما تعليم فرموده‏اي ؛ توئي دانا و حكيم× خداوند فرمود آدم، ملائكه را به حقيقت اين اسما آشناسازپس چون آدم ملائكه را بدان آگاه ساخت خدا به ملائكه فرمود آيا به شما نگفتم كه من مي‏دانم غير از آسمانها و زمين را و مي‏دانم هر آنچه را كه آشكار و پنهان داريد.)[5]

اين آيات نشان مي‏دهد كه آدمي در ميان مخلوقات خداوندي، بالاترين ظرفيت علم آموزي و دانستن حقايق عالم را دارد[6] به طوري كه حق تعالي به اين توانائي بر سر انتخاب آدم به عنوان خليفه خود استشهاد كرد و با اين استدلال، موجودات ملكوتي را بر خلقت انسان توجيه و اسكات نمود.

 

5. انسان سرشتي خدا آشنا دارد:

انسان آگاهي فطري نسبت به حق تعالي دارد. او مي‏تواند با مراجعه به فطرت خويش، يافتي حضوري از خالق خود پيدا كند و با اين توانايي خود را ممتاز از ديگر موجودات و مخلوقات گرداند.[7] اين يافت فطري، اگر چه در آغاز به صورت بالقوه در درون جان آدمي به وديعت نهاده شده است اما بعد از توجه به آن و به فعليت رسيدنش، مهم‏ترين راهنماي او در مسير عبوديت حق تعالي قرار مي‏گيرد. زيبايي اين يافت فطري در آنجاست كه از آغاز خلقت انسان، خدا جويي و خدا پرستي فطري، همراه او بوده و در راه انتخاب روش صحيح زندگي او را ياري رسانده است.

 

6. انسان امانت دار خداست:

قرآن كريم در سوره مباركه احزاب، در بياني بسيار جذاب، پرده از حقيقتي ناب بر مي‏دارد كه از زمان نزولش، انديشه انسان ژرف انديش را به سمت و سوي خود مي‏كشاند و تلاش او را بر فهم اين حقيقت متمركز مي‏گرداند.

«اِنَّا عَرَضْنا اْلاَمانَةَ عَلي اْلسَّمواتِ وَ اْلاَرْضَ وَ اْلجِبالَ فَاَبَيْنَ اَنْ يَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها اْلاِنْسانُ اِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (ما بر آسمانها و زمين و كوههاي عالم عرض امانت كرديم، همه از تحمل آن امتناع ورزيدند اما انسان آن امانت را بر دوش كشيد، همانا انسان بسيار ستمكار و نادان است.)[8]

حافظ شيرازي نيز اين حقيقت را با زبان و بيان بي بديل خود توصيف نموده است[9].

اما اين امانت كه با اين برجستگي و اهميت مورد نظر قرار گرفته است، چيست؟ آيا يك امانت ظاهري و آشكار است و يا امري است دروني؟ در اين قسمت اندكي به اين مسأله مي‏پردازيم.

    در عبارتي واضح و روشن مي‏توانيم از اين امانت كه در آيه كريمه مورد نظر قرار گرفته است، با عنوان ولايت الهي و نيز استكمال به حقايق ديني ياد كنيم.[10] يعني اين كه، انسان در ميان موجودات عالم به گونه‏اي خلق شده است كه مي‏تواند با طي طريق كمال، به مرحله عبوديت و بندگي محض خدا برسد و با اين فعاليت اختياري خودش از ساير موجودات نيز بالاتر قرار گيرد و در مقام قرب الهي آرامش يابد. اين حقيقت كه آدمي با بندگي حق تعالي و انجام تكاليف ديني و الهي، قادر است مراتب خلقت را طي و به مقام ولايت حق برسد، او را امانت دار خداوند گردانيده است. دو بعدي بودن آدمي و اين كه هم بعدي جسماني دارد كه از عالم خاك است و هم بعدي روحاني و الهي، وي را تنها موجودي قرار داده است كه اين استعداد را به ظهور رسانده است.[11]

«زيرا، كه تكاليف الهيه امانات حق هستند، چنانچه در آيه شريفه: »اِنَّا عَرَضْنا اْلاَمانَةَ عَلي اْلسَّمواتِ وَ اْلاَرْضَ... الآيه، بعض مفسرين تكاليف الهيه دانسته‏اند؛ بلكه تمام اعضا و جوارح و قوا امانات حق هستند و صرف آنها را بر خلاف رضاي حق خيانت است؛ و متوجه نمودن قلب را به غير حق از جمله خيانت هاست.»[12]

 

    امانت از نظر انديشمندان

    در اين باره ديدگاه‏هاي مختلفي مطرح است كه در ذيل به برخي از آنها كه مرحوم علامه طباطبائي در تفسير شريف الميزان مورد نظر قرار داده‏اند، اشاره مي‏كنيم.

1. عده‏اي اين امانت را تكاليف الهي مي‏دانند كه رعايت آنها موجب بهشتي شدن و معصيت و عصيان آنها سبب دخول در جهنم الهي مي‏گردد. در اين معنا، مراد از نپذيرفتن اين امانت از سوي آسمانها و زمين و كوه‏ها، فقدان استعداد طاعت و معصيت از جانب آنهاست و منظور از شانه خالي كردن آنها از اين بار، قابليت نداشتن بر اين مهم است.

2. عده‏اي امانت را به اعضا و جوارح انسان تعبير كرده‏اند به اين كه اين امور امانات الهي هستند كه آدمي بايد در حفظ آنها و بهره نگرفتن از آنها مگر در راه رضايت حق تعالي نهايت تلاش خود را به انجام برساند.

3. گروهي منظور از امانتي كه خدا در اختيار انسان قرار داده است، عقل آدمي مي‏دانند به اين كه اين قوه، چيزي است كه انسان برخلاف ساير موجودات از آن بهره گرفته و اين عقل ملاك تكليف و ثواب و عقاب است.

4. عده‏اي نيز امانت مذكور را همان امانات و عهدهاي معمولي در ميان آدميان نسبت به يكديگر تفسير كرده‏اند، به اين كه امانت داري و وفاي به عهد بقدري داراي اهميت تلقي مي‏گردد كه اگر كسي در اين مسأله اهمال نمايد و در حفظ امانت مردم و وفاي به عهدهاي خود نسبت به آنان خيانت كند، در واقع، اقدامي معادل خيانت در امانت و عهد الهي انجام داده است.[13]

 

7. نعمت‏هاي زمين براي انسان آفريده شده است:

انسان به خوبي از اين واقعيت آگاه است كه نعمت‏هاي زمين در اختيار او قرار گرفته است و به هر گونه كه بخواهد مي‏تواند از آنها بهره‏برداري نمايد. قرآن كريم، در آيات متعددي اين نكته را مورد اشاره خود قرار مي‏دهد و انسان را مسخِّر و نيروي غالب روي زمين معرفي مي‏نمايد كه خداوند، زمين و نعمت‏هاي آن را براي ايشان خلق كرده است.[14]

8. انسان داراي كرامت ذاتي است

«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ اْلبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلي كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً» (مافرزندان آدم را گرامي داشتيم و او را در خشكي و دريا به حركت در آورديم و به آنها از روزيهاي پاكيزه بخشيديم و بر بسياري از مخلوقات خود او را برتري بخشيديم).[15]

در اين آيه كريمه، نخست به تكريم انسان مي‏پردازد و در ادامه به برتري و تفضيل او بر ديگر موجودات اشاره مي‏نمايد. اما اين دو عنوان در صدد بيان  چه چيزي هستند؟

همان طور كه مفسر بزرگ قرآن كريم مرحوم علامه طباطبايي مي‏آورند، تكريم، يعني اعطاي خصوصيتي كه به ديگران داده نشده است و موجودي كه به او كرامت شده، واجد چيزي شده است كه در ديگران نيست. البته، فضيلت بخشي نيز يعني اين كه، اگر چند موجود در كنار هم ويژگي‏اي را دارند، اگر يكي از آنها آن ويژگي را به نحوي بهتر و كاملتر دارد، مي‏گويند آن موجود از باقي، در آن وصف و ويژگي برتري و فضيلت دارد.[16] اكنون در آيه مذكور، هم به انسان تكريم شده و آدمي و فرزندان آدمي كرامت شده است؛ يعني، به آنها چيزي داده شده است كه به ديگران داده نشده است و هم مورد تفضيل قرار گرفته است يعني كه در ويژگي‏هايي كه با ديگر موجودات مشترك است، از ديگران برتر و كامل‏تر گرديده است.[17]

    عقل آدمي موهبتي است كه به انسان داده شده است و به ديگر موجودات عنايت نشده است. شاهد بر اين مسأله ادامه آيه كريمه است كه مي‏گويد با آن كرامت، انسان مي‏تواند در دريا و خشكي به حركت در آيد و در واقع دريا و خشكي را به تسخير خود در آورد و منافع اين عرصه‏ها را تحصيل كند و از آنچه كه در دريا و خشكي رزق آنها قرار گرفته است نيز استفاده نمايد.[18] اين تكريم مانند تكريم ميهمان است كه او را براي ضيافتي دعوت مي‏كنيم، در اين هنگام اگر بخواهيم تكريمش كنيم او را با امكانات خاصي مهيا مي‏كنيم و اين امكانات خاص مثل مركب، غذا و... كرامت داشتن آن ميهمان نزد ما را نشان مي‏دهد. انسان با اين نيروي عقل مي‏تواند علاوه بر درك حقايقي درباره عالم و اين كه اين عالم از چه ساختاري برخوردار است و چه اموري در دنيا و عالم محقق‏اند (ادراك هست‏ها)، قدرت شناخت اجمالي امور خوب و پسنديده و امور بد و ناپسند را نيز دارد (ادراك بايدها و ارزش‏هاي عالم). انسان توانايي ادراك خير بودن و يا شر بودن افعال اختياري خود را دارد و بدين جهت نيز از ديگر موجودات برتري دارد. به عبارت ديگر، آدمي داراي وجدان اخلاقي است كه با استفاده از آن اعمال درست را از نادرست تشخيص مي‏دهد و بر انجام اعمال خطا خود يا ديگران را سرزنش مي‏نمايد.[19]

    از ديگر سو، انسان علاوه بر تكريم به واسطه عقل، در ساير ويژگي‏هاي مشترك ميان او و ساير حيوانات و موجودات بر آنها برتري داده شده است. يعني انسان نيز مثل حيوانات مي‏خورد، اما كيفيت تغذيه انسان كجا و كيفيت تغذيه حيوانات كجا. انسان براي خود مثل ساير حيوانات منزل و مسكن تدارك مي‏بيند، اما ميان منزل انسان و مسكن حيوانات تفاوت قابل توجه است. انسان نيز مانند حيوانات به ارضاي غرائز خود مي‏پردازد، اما ميان اين دو نيز اختلاف وجود دارد. به هر حال اين نكته به برتري انسان در ويژگي‏هاي مشتركش نظر دارد. استاد شهيد مطهري در بيان اين مطلب مي آورند:

«حال كه معناي تكريم و فرق آن با تفضيل روشن شد اينك مي‏گوييم: انسان در ميان ساير موجودات عالم خصوصيتي دارد كه در ديگران نيست و آن داشتن عقل است عقلي كه با آن خير و شر را از هم متمايز مي‏كند و نافع و مضر را از هم مي‏شناسد. كه با اين ابزار مي‏تواند مواهب ديگري را نيز براي خود تحصيل نمايد...  . معناي تفضيل انسان بر ساير موجودات اين است كه در غير عقل از ساير خصوصيات و صفات هم انسان بر بسياري ديگر از موجودات ديگر برتري دارد.»[20]

    بايد توجه داشت كه در آيه كريمه تفضيل انسان را بر بسياري از موجودات مطرح كرده است؛ نه همه موجودات. سر اين قيد در آنجاست كه فرشتگان بايد از اين عرصه كنار گذاشته شود[21]؛ زيرا قطعاً بسياري از انسانها از فرشتگان ارزش و رتبه كمتري دارند. در ذيل مقداري به فضيلت فرشتگان مي‏پردازيم.

 

آيا انسان از فرشتگان برتر است؟

فرشتگان كه بنابر آيات قرآني موجوداتي هستند كه نسبت به خدا عصيان نمي‏كنند؛ از عبادت او خسته نمي‏شوند؛ پيوسته خدا را تسبيح و تقديس مي‏نمايند؛ مأموران حق تعالي نيز هستند و...[22] به طور قطع از اغلب انسانهائي كه عصيان حق تعالي را انجام مي‏دهند و دچار كفران نعمت‏هاي الهي مي‏شوند برتري دارند. هر چند برخي از آدميان مي‏توانند با اعمال اختياري خود به قدري بالا روند كه مسجود فرشتگان قرار گيرند. ولي انسان كامل كه مسجود فرشتگان است، فردي از افراد انسان است و تمام انسان‏ها انسان كامل نيستند. آري، اگر همه انسانها به مقام انسان كامل نائل شوند، از فرشتگان نيز بالاتر مي‏روند و بر آنها نيز برتري دارند.

9. انسان موجودي است كه خواست‏هاي او بي نهايت است و جز با رسيدن به خدا آرامش پيدا نمي‏كند

«پوشيده نيست بر هر صاحب وجداني كه انسان به حسب فطرت اصلي و جبلت ذاتي، عاشق كمال تام مطلق است و شطر قلبش متوجه به جميل علي الاطلاق و كامل من جميع الوجوه است و اين از فطرتهاي الهيه است كه خداوند تبارك وتعالي مفطور كرده است بني نوع انسان را بر آن.»[23]

انسان بر اساس سرشت خود تنها با رسيدن به كمال مطلق است كه به ساحل آرامش نايل مي‏آيد[24] و از اضطراب و دل واپسي رهائي پيدا مي‏كند. با ياد خداست كه دل او آرام مي‏گيرد[25] و با رفتن به جوار رحمت حق و سراي رضاي اوست كه به رضا مي‏رسند.[26]

ملاك ارزش در ميان انسان‏ها

تا به اينجا، ارزش و جايگاه انسان در ميان ساير مخلوقات حق تعالي را به بحث و نظاره نشستيم؛ اينك، مجال آن است كه ملاك ارزش گذاري در ميان خود انسانها را نيز به اجمال طرح و ديدگاه صحيح را در اين فراز نيز ارائه نماييم.

    انسان، داراي كرامت ذاتي و خليفة الله است. اما آيا همه انسانها در هر حالي و هر گرايشي با هم مساوي و برابرند و ميان آنها از نظر جايگاه برابري برقرار است؟ آيا هيتلر با آن همه خون ريزي و ويرانگري اش داراي همان جايگاهي است كه انبيا و اولياي الهي از آن برخوردارند؟ آيا كسي كه عمري را در لهو و لعب، قتل و جنايت، فسق و فجور و امثال اين امور سپري كرده است از نظر وجودي داراي ارزشي برابر با انديشمندان و دانشمنداني هستند كه تمام عمر را براي خدمت به خلق خدا و در راه بندگي خدا گذرانده‏اند؟ آيا برابري، نوعي ظلم و جفا در حق نيكو كاران نيست؟ بديهي است كه ميان انسان­ها نيز اختلاف ارزشي وجود دارد. اما اين تفاوت، بي معيار است و يا اين كه داراي معياري معتبر است؟ قطعاً ارزش گذاري متفاوت، بدون معيار و ميزان نيز خود نوعي ظلم است و پذيرفتني نيست. اما اين معيار ارزش انسان­ها چيست؟

1. ملاك برتري ميان انسان‏ها جنسيت نيست

نمي‏توان ملاك برتري ميان انسان‏ها را به جنسيت آنها بازگرداند؛ زيرا هر كسي كه نيكو كار باشد و داراي ايمان باشد نزد خدا با ارزش است و او در آخرت مأوايش بهشت است.[27] زن و مرد از جهت ارزش انساني با يكديگر برابر و اگر عده‏اي از مردان داراي ارزش بوده‏اند، شماري از زنان نيز از اين موقعيت برخوردار بوده‏اند.

2. ملاك برتري ميان انسان‏ها مليت نيست

در برتري داشتن، از مليت خاصي بودن و يا نبودن دخالت ندارد. سياه و سفيد در انسان بودن مشترك هستند و همه مي‏توانند در راه كمال طي طريق كنند و به عنوان انسان برتر شناخته شوند. از اين روي، برخوردهاي ملي گرايانه، برخوردي صحيح نيست و بايد به انسان به عنوان انسان توجه كرد و به ارزش داد.

3. ملاك برتري ميان انسان‏ها ثروت و دارائي مالي نيست

چه بسا ثروت، انساني را به ورطه هلاكت انداخته و شقاوت ابدي را براي او به ارمغان آورده است. البته اگر كسي ثروت خود را در راه خدا به كار گيرد و در راه رضاي او قدم بردارد، ديگر حالت منفي ندارد و ثروت نيز مي‏تواند عامل رشد و ترقي مد نظر قرار گيرد.

4. ملاك برتري ميان انسان‏ها تقواست

«اي مردم، همانا ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را به صورت اقوام و قبيله هائي قرار داديم تا همديگر را بشناسيد. همانا گرامي‏ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست.»[28]

از ديدگاه قرآن ملاك همه ارزش‏ها تقواست و بر اساس تقوا همه امتيازها لغو مي‏شود. البته، مغفول نماند كه حتي در اين ديدگاه، تقوا دليل امتياز مادي نيست؛ يعني، شخص با تقوا از حقوق مادي بيشتري نسبت به ديگران برخوردار نيست؛ بلكه تقوا يك امتياز معنوي براي شخص با تقواست. بديهي است كه از نظر عقلا، شخص با تقوا، بسيار كمتر از كسي كه در سراسر عمر خود به بي بندوباري اشتغال داشته، در معرض فسادهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي است؛ بدين جهت، با در نظر گرفتن توانائي‏هاي تخصصي او، وي از شايستگي بيشتري براي تصدي مناسب حكومتي و اجتماعي بر خوردار است و بدين ترتيب، به صورت معمول ايشان بايد در اداره اجتماع از اولويت بيشتري برخوردار باشد. ولي با تمام اين مطالب، تقوا، براي كسي امتياز مادي به ارمغان نمي‏آورد؛ هر چه هست، امري معنوي است.

 



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1828
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

اين اصطلاح، به صورت‏هاي گوناگوني در قرآن كريم به كار رفته است كه به برخي از آنها اشاره مي‏كنيم. در سورة مباركه انعام، فعل فَطَرَ به اين نكته اشاره دارد كه حضرت ابراهيم عليهم السلام بعد از اين كه در ظاهر و براي استدلال بر عليه مشركان به عبادت ماه و ستارگان و خورشيد پرداخت و آنها را فاني و غروب­كننده معرفي كرد، حق تعالي را به عنوان معبود حقيقي جاودان به مشركان نشان داد و گفت:

إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ حَنِيفاً وَما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ

من با ايماني خالص رو به سوي خدايي آورده‏ام كه آفرينندة آسمان‏ها و زمين است و من هرگز با مشركان همنوا نخواهم شد.[1]

    در اين آيه، فَطَرَ به معناي خَلَقَ است. از اين رو، شايد بتوان به خلق عالم از عدم توسط خداي متعال استدلال كرد و گفت حق تعالي عالم را به نحو اختراع و خلق ابتدايي آفريده است نه از چيزي كه ماده اوليه باشد يا از طريق صدور از ذات.[2]

    نزديك به همين معنا، در سورة مباركه اِسراء آمده است. وقتي كه مشركان و كافران از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پرسيدند كه بعد از تبديل شدن به خاك چه كسي ما را دوباره باز مي‏گرداند، خداوند سبحان ‏فرمود: «قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ...» (بگو كسي كه شما را براي نخستين بار خلق كرد).[3]

در اين آيه نيز اشاره به خلقت ابتدايي و خلقت از عدم وجود دارد. در آيات مختلفي از قرآن كريم از همين ريشه، واژگاني همچون فَطَرَنا،[4] فطرني،[5] فطرهن،[6] و فاطر[7] مورد نظر قرار گرفته‏اند كه معناي خلقت آنهم خلقت ابتدايي در آن آيات مشهود است. در مواردي نيز اين ريشه به معناي شكافتن و پاره شدن نيز به كار رفته است؛ مانند آن جا كه مي‏فرمايد: «اِذا السَّماءُ انْفَطَرَت؛ هنگامي كه آسمان شكافته شود.»[8] و گاهي نيز از همين ريشه واژه فُطُور ساخته مي‏شود كه به معناي سستي و خلل است.[9]

    در تمام اين استعمالات، به نوعي اشاره به خلقت عام و عمومي عالم و اشيای عالم وجود دارد؛ اما در كنار اين مطلب، گاهي اين ريشه بر وزن مصدر نوعي فِعْلَتْ مي‏آيد كه نوع خلقت را نيز به طور خاص نشان مي‏دهد. به ديگر سخن، در تمام اين مواردي كه اين واژه، معناي خلقت موجودات را مي‏رساند، در يك مورد اين واژه به شکل مصدرِ نوعي مورد استفاده قرار گرفته است كه از آن مي‏توان به خلقتِ موجودي به نوعي خاص و مختص به خود رسيد و از آن آگاه شد.

    استعمال اين واژه، بر وزن فعلة، علاوه بر خلقت، اشاره به خلقت به شكلي خاص نيز دارد كه ما آن را در بحث فطرت مد نظر قرار مي‏دهيم؛ يعني خداوند متعال، انسان را به نوعي خاص آفريده و استعدادها و توانايي‏هاي خاصي را در سرشت او به وديعت نهاده است:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛

پس­اي رسول، مستقيم روي به جانب آيين پاك اسلام آور و پيوسته از طريق دين خدا كه فطرات خلق را بر آن آفريده پيروي كن كه هيچ تغييري در خلقت خداوند نبايد داد اين است آيين استوار حق اما اكثر مردم از حقيقتِ آن آگاه نيستند.[10]

 

  بر اين اساس، آدمي از يك جهت مفطور و مخلوق خداوند است، همان طور كه ساير موجودات اين­گونه‏اند و از يك جهت مفطور خاص اويند، خلقتي كه خاص به آدمي است و ديگران از آن بي بهره‏اند[11] و از آنجا كه اصل و اساس انسان روح و جان اوست، اين نوع خلقت خاص نيز بايد به روح و جان او بازگردد.

    نتيجه اين كه در آيات قرآن كريم واژة فطرت و واژگاني كه هم ريشه با آن هستند در موارد متعددي به كار رفته‏اند كه اغلب به خلقت ابتدايي موجودات اشاره دارند و در يك مورد نيز به خلقت خاص انسان اشاره شده است.

فطرت در روايات

در روايتي مشهور از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آمده است كه: «كُلُ مَولُودٍ يُولَدُ علي الفِطْرَةِ»؛ هر كودكي كه متولد مي‏شود بر فطرت خاصي است.

در تفسير اين مطلب آورده‏اند که آن كودك بر طريق اسلام متولد مي‏شود و اگر ديديم كه در آينده بر فطرت اسلام استقامت نداشت، عوامل ديگري او را به غير اسلام سوق داده است. در نهج البلاغه نيز واژه‏هايي همچون فَطَرَ،[12] يُفْطِرُ،[13] فطرة،[14] فاطر[15] و... آمده است كه اغلب به همان معنايي است كه در آيات قرآن كريم به آنها اشاره شد: «و كلمةُ الاخلاصِ فانها الفطرةُ»، «و نيز كلمه اخلاص، (شهادت به يگانگي خداوند) كه هماهنگ با سرشت بشر است.»[16]

 


:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1556
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

انسان موجودي است داراي دو بعد جسم و روح

نخستين مسأله درباب ابعاد وجودي انسان اين است كه، آيا انسان موجودي است تك ساحتي و يك بُعدي و يا اين كه اين‏موجود داراي ابعاد مختلفي است. در اين باب، ديدگاه‏هاي مختلفي ارائه گرديده كه برخي از آنها در اين فصل مورد بررسي‏قرار مي‏گيرد.

هگل و به تبع وي ايده‏آليست‏ها، انسان و جهان را انديشه‏هاي روح مطلق مي‏دانند و ماسواي يك روح و جان مطلق،براي هيچ موجود ديگري وجودي در نظر نمي‏گيرند. اين روح، انديشه‏اي است كه درباره خود مي‏انديشد و بديهي است كه ‏چون جائي براي غير نگذاشته است و به عبارتي ديگر مطلق است، نمي‏تواند درباره چيزي جز خود انديشه كند؛ زيرا، هيچ‏چيز ديگري موجود نيست تا متعلق فكر او واقع شود. به عقيده هگل، روح، يگانه حقيقت است و جز او چيزي در عالم‏نيست. پنتئيست‏ها نيز همه عالم را تجلي روحي مطلق دانسته و تمايزات ميان موجودات عالم ‏را ناشي از يك توهم پوچ يا مايا بر مي‏شمارند.

در سوي ديگر ماده‏گرايان و ماترياليست‏ها، جز بعد جسماني و مادي عالم، چيزي را در اين عالم محقق و واقعي محسوب ‏نمي‏دارند و اين عالم را منحصر در جسم و جسمانيات مي‏كنند.

در اين دو ديدگاه، يا حقيقتي براي انسان در نظر گرفته نمي‏شود و يا اين كه اين حقيقت تك بعدي است، روحاني محض‏است و يا جسماني صرف.

اما در كنار اين دو نظر، اغلب انديشمندان مسلمان، انسان را داراي دو بعد روحاني و جسماني ديده‏اند. يكي سازگار ومتناسب با عالم بالا و ملكوت و يكي از عالم خاك و ناسوت و هم شأن با خاك. اكنون اگر در اين بخش بتوانيم با استفاده ازادله مناسب و در خور، وجود جسم و روح را براي آدمي اثبات نماييم، به طور قطع دو ديدگاه اول را ابطال و ديدگاه مورد پذيرش و درست را بر كرسي اثبات نشانده‏ايم. بدين جهت، نخست به اثبات بُعد جسماني وي پرداخته و در ادامه اثبات روح‏ و جان او را مد نظر قرار مي‏دهيم.

اثبات بعد جسماني و خاكي انسان

در اثبات بعد جسماني و خاكي انسان، تمسك به يافت تقريباً بي نياز از استدلال انسان از جسمش ما را تا اندازه‏اي به اين‏حقيقت رهنمون مي‏گردد. توضيح اين كه، هر شخصي و هر انساني، از آغاز كودكي به اين نكته هوشيار و آگاه است كه: دستي‏دارد و پائي، چشمي دارد و گوشي، سري دارد و موئي و... كه اين اعضاء، در مصاف با ديگر اجسام طبيعي دچار صدمه شده ‏و يا از قِبَل آنها منفعتي عايدشان مي‏گردد. براي مثال، او جهت در امان بودن از سرما در زمستانِ سرد، آتشي روشن مي‏كند و براي سالم ماندن از گرماي شديد نور خورشيدِ تابستاني گرم، به زير سايباني خنك پناه مي‏برد. در زمان گرسنگي و براي اين كه‏ نيروي لازم براي به حركت در آوردن خود را داشته باشد، از مواد غذايي متناسب با بدن خويش بهره مي‏برد و در جستجوي‏اين مواد ارزش‏مند گوشه و كنار محيط خود را مي‏كاود و در مسير رفع تشنگي خود به نوشيدن آبي گوارا مبادرت مي‏ورزد. همين نوع تأثر و تأثرهاي جسماني كه در هر آني از آنات و در هر لحظه‏اي از لحظات زندگي، آدمي با آنها مواجه است، گواهي بر وجود بعدي جسماني انسان است و آدمي اين امور را نشانه جسم داشتن خود مي‏داند. اگر انسان داراي جسمي‏مادي نبود، هيچ گاه سايش لبه تيز چاقوئي او را رنجيده خاطر نمي‏كرد و گذر آب رواني از روي پايش در جريان نهري زلال، او را به طرب نمي‏آورد؛ زيرا، اين احساسات تنها با وجود و برخورد دو شي‏ء مادي به يكديگر براي انسان پديد مي‏آيند كه‏ يكي از آنها مؤثر قرار مي‏گيرد و ديگري متأثر.

به هر تقدير، به نظر مي‏رسد اثبات بُعد جسماني انسان، چيزي نيست كه محتاج به ادله متعددي باشد؛ بلكه، ارجاع به خود اشخاص و ادراك بعد جسماني توسط خود آنها به اين منظور كفايت مي‏كند.

اثبات بعد روحاني انسان

اما اين كه آدمي علاوه بر جسم، بعدي به نام روح و يا به اصطلاحي دقيق‏تر، نفس است را با ادله‏اي چند مي‏توان بيان كرد. اين‏ادله را مي‏توان ذيل دو دسته دليل‏هاي عقلي و استدلال‏هاي نقلي قرار داد كه اشاره به برخي از اين استدلال‏ها خالي از لطف ‏نيست:

1. ساده‏ترين استدلال بر وجود روح، استدلال به وحدت شخصيت و هويت انساني است. توضيح اين كه: جسم آدمي بر اساس يافته‏هاي زيست‏شناسانه، دائماً در حال تغيير و تحول است. از آغاز كودكي تا آخرين لحظات عمر، جسم انسان به اشكال گوناگون، دچار تبديل و تبدل مي‏گردد. سلول‏هاي پير از بين مي‏روند و در بسياري از موارد، سلول‏هاي ‏نو و جوان جاي آنها را مي‏گيرند. حتي سلول‏هاي مغز انسان كه به عقيده بسياري غير قابل تعويض‏اند، به واسطه تغيير مواد داخلي‏اشان تغيير مي‏كنند و به نوعي عدم ثبات و دوام را به معرض ديد مي‏گذارند. با وجود اين تغييرات و تحولات‏ فوق‏العاده گسترده، آدمي در طي زندگي خود، خويشتن خويش را داراي يك وجود كه مراحل مختلفي را با خود طي كرده‏ است مي‏داند و خود را داراي يك شخصيت در طول دوران زندگي‏اش محسوب مي‏دارد. به طور قطع، اين وحدت ‏شخصيت، متكي بر جسم انسان نيست؛ زيرا، اين بعد از انسان، همان گونه كه اشاره كرديم، در حالت عادي آن قدر دچار تغيير و تحول مي‏گردد كه حتي ممكن است ديگران در صورتي كه به حالت منقطع و با فاصله چند سال او را ملاقات كنند، اين‏يك شخص را در طول زندگي‏اش چندين شخص مختلف در نظر آورند. بنابراين، در انسان بعدي يافت مي‏شود كه آن بعد باعث اين احساس وحدت هويت و شخصيت در او مي‏گردد و اين بُعد، همان روح و نفس اوست. نكته ديگري كه بر قوت ‏اين استدلال مي‏افزايد، اين است كه آدمي خود را مالك جسم خويش و بعد جسماني خود مي‏داند و مثلاً مي‏گويد دست من، پاي من، چشم من، و حتي بدن و جسم من. اين نوع از مالكيت نشان مي‏دهد كه انسان غير از جسمش داراي چيزي ديگراست كه با آن خود را مالك بدن و جسمش فرض مي‏كند و آن چيز روح اوست.

2. در ادامه استدلال به وحدت هويت و شخصيت انسان، مي‏توان به استدلال ديگري نيز براي اثبات وجود روح و نفس‏تمسك كرد، به اين صورت كه: آدمي بدني دارد كه هر آني در معرض زيادت و نقصان است. كودكي كه تازه دوران رشد جسمي خود را آغاز كرده، به طور دائم بر حجم بدن او و تعداد سلول‏هاي جسمش افزوده مي‏گردد؛ مثلاً، در دوران كودكي ‏او حدود بيست دندان دارد و در بزرگسالي تعداد آنها معمولاً به سي و دو عدد بالغ مي‏شود و يا...؛ از ديگر سو، دردوران‏هائي نيز از اندام جسمي او كاسته مي‏شود؛ مثلاً، در اثر سانحه‏اي دست و يا پاي خود را از دست مي‏دهد و يا به علت‏ فاسد شدن دندان‌هايش تعدادي از آنها را قلع مي‏نمايد. به هر تقدير، بدن انسان دائماً در حال افزايش و كاهش است. اكنون، اگر آدمي صرفاً همين بدن بود و بخش ديگري كه قوام هويت و شخصيت او بدان جزء با آن تلقي مي‏شد، با نبود، يا كاهش ويا افزايش بدن و اعضاي جسم، مي‏بايست شخص احساس كم و زياد شدن داشته باشد؛ حال آن كه، آدمي پس از كشيدن ‏دندان و يا بعد از جدا كردن دست و يا پا و مانند آنها، همان احساسي را دارد كه پيش از آن وقايع داشته است و به اصطلاح‏ تغييري در هويت فردي او رخ نمي‏دهد و شخص با از دست دادن يك دست خود مثلاً نمي‏گويد كه يك پنجم هويت فردي ‏من از من جدا شد و از بين رفت. و نبود احساس نقصان در هنگام كاهش اعضاي بدن و احساس زيادت در هنگام افزايش‏جسم، نشان‏گر آن است كه چيزي غير از جسم براي انسان وجود دارد كه اصل و اساس او به شمار مي‏رود. و آن چيز، روح ونفس ناميده مي‏شود.

3. علوم آدمي به دو دسته علوم حضوري و حصولي منقسم مي‏شوند. علوم‏حصولي آدمي، از طريق ارتباط اندام‏هاي حسي با شي‏ء معلوم پديد مي‏آيند؛ مثل تماس بينائي انسان با صفحه‏اي كه در برابر اوست و يا تماس شنوائي وي با صدائي كه از دور دست مي‏آيد و اموري از اين قبيل. به عبارتي بهتر، آنچه كه با علم حصولي‏به صيد اندام‏هاي حسي مي‏آيد، امري مادي است و به طور قطع چيزي كه به اين دام گرفتار آيد جسماني و داراي ماده‏است. از ديگر سو، براي آدمي علومي نيز حاصل مي‏گردد كه از طريق اندام‏هاي حسي پديد نيامده‏اند؛ بلكه، به يافتي‏شهودي و حضوري، اين امور معلومِ ما قرار گرفته‏اند. اموري كه با اين يافت حضوري و شهودي براي آدمي مورد علم وادراك قرار مي‏گيرند، اموري غير مادي و مجرداند. اموري هستند كه به خودي خود و ذاتاً از زمان و مكان مبري هستند وداراي طول، عرض، ضخامت نمي‏باشند.

اكنون، آگاهي از بدن و جسم خود، از جمله اموري است كه به طور حصولي معلوم ما واقع مي‏شوند و اين آگاهي باواسطه ابزار حسي رخ مي‏دهد. آگاهي از دست و پا چشم و بيني و ساير اعضا و جوارح بدين طريق بر ما حاصل آمده است.اما در كنار اين آگاهي حصولي، براي ما آگاهي ديگري از خودمان به عنوان شخصي كه در حال نوشتن اين سطور است و ياآگاهي شما از خودتان به عنوان كساني كه در حال خواندن اين نكات مي‏باشيد، مطرح است. آگاهي انسان از به اصطلاح «منِ‏نويسنده» و يا «منِ خواننده» و يا...، آگاهي‏اي است كه براي همه حاصل است و هيچ كس نسبت به آن ترديد ندارد. اما آيا اين‏من بوسيله حواس ظاهري بر انسان آشكار شده است؟ آيا اين «من»، بواسطه شنيدن، ديدن، بوئيدن، لمس كردن و يا چشيدن‏مورد ادراك قرار گرفته است؟ بي ترديد، نه. آگاهي از اين «من»، اصلاً با يافت حصولي نيامده؛ بلكه، از اموري است كه بايافت حضوري و شهودي مورد ادراك قرار گرفته است. و البته، ادراك نشدن با يافت حصولي، نشان از مادي نبودن شي‏ءمورد ادراك دارد؛ حال آن كه، جسم ما با ادراكات حسي، معلوم ما واقع مي‏شد. به ديگر سخن، اين «من»، چيزي است كه‏مادي نيست، داراي طول و عرض و ضخامت نيست. پس، بنابراين، ما در ادراك خويش با دو سنخ معلوم مواجهيم؛ يك‏سنخ معلوم حصولي كه اين معلوم همان بدن و جسم ماست و يك سنخ معلوم حضوري است كه آن چيزي جداي از بدن‏است و ما از آن تعبير به روح يا نفس مي‏كنيم. و بدين ترتيب، چيزي به نام روح و نفس بواسطه يافت حضوري ما اثبات‏مي‏شود.

4. هر چند با استدلال‏هايي كه در اين بخش براي اثبات وجود روح آورده شد، ترديدي براي اثبات وجود روح باقي‏نماند، ولي بيان ديدگاه قرآن كريم در اين ميان نيز خالي از لطف نيست. از آنجا كه قرآن كريم نيز مُثْبِت وجود روح است و براي انسان علاوه بر جسم، روحي را نيز اثبات مي‏كند، از آيات قرآن كريم نيز به عنوان شاهدي بر مطلب استفاده مي‏كنيم. پس، در اين فراز، اولاً ديدگاه قرآن مورد بررسي قرار مي‏گيرد و در مقام دوم، برخي از آيات دال بر وجود روح به عنوان ادله‏ ديگري بر مطلب، مورد نظر واقع مي‏شوند.

قرآن كريم درباره مرگ ستمكاران مي‏فرمايد:

«وَ لَو تَري اِذِ الّظالِمونَ في غَمَراتِ اْلمَوتِ وَ اْلمَلائِكَةُ باسِطُوا اَيْديهِمْ اَخْرِجُوااَنْفُسَكُمْ....» (و اگر فضاحت و سختي حال ستمكاران را ببيني آنگاه كه در سكرات موت‏ گرفتار آيند و فرشتگان براي قبض روح آنها دست قدرت و قهر برآورند و گويند كه جان‏از تن بدر كنيد...(93/ انعام))

آيه كريمه، كاملاً به اين نكته اشاره دارد كه در هنگام مرگ، پديده خاصي به نام اخراج نفس رخ مي‏دهد تا در روز عذاب و پاداش به حساب آن رسيدگي شود. به عبارت ديگر، يك روح وجود دارد و يك جسم كه در هنگام مرگ، روح و نفس ازبدن جدا مي‏شوند و به اين كار قبض روح نيز گويند.

و نيز قرآن كريم در آيات ديگري كه درباره خلقت آدم - عليه السلام - است، مي‏گويد:

« وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (28) فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ » (29) (و آنگاه كه پروردگار به فرشتگان عالم اظهار فرمود كه من بشري از ماده گل و لاي‏كهنه متغير خلق خواهم كرد × پس چون آن عنصر را معتدل بيارايم و در آن از روح‏خويش بدمم همه بر آن سجده كنيد.)( حجر28 - 29)

اين آيه نيز به اين نكته اشاره دارد كه، خلقت روح آدم چيزي جداي جسم اوست و نخست حق تعالي جسم او را تسويه كرد و سپس روح در آن دميد.

به هر حال، آيات قرآن كريم در اين بخش بسيار و فراوانند به طوري كه در اثبات وجود روح با توجه به مضامين وحياني‏نيز ترديدي باقي نمي‏ماند.

 



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1385
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

حضرت عیسی در قرآن

وَلَقَدْ آتَینَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّینَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَینَا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ الْبَینَاتِ وَأَیدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِیقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِیقًا تَقْتُلُونَ ما به موسی کتاب (تورات) دادیم؛ و بعد از او، پیامبرانی پشت سر هم فرستادیم؛ و به عیسی بن مریم دلایل روشن دادیم؛ و او را به وسیله روح القدس تأیید کردیم. آیا چنین نیست که هر زمان، پیامبری چیزی بر خلاف هوای نفس شما آورد، در برابر او تکبر کردید (و از ایمان آوردن به او خودداری نمودید)؛ پس عده‌ای را تکذیب کرده، و جمعی را به قتل رساندید؟!
«البقرة/87»
وَقَالُوا لَنْ یدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِیهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ آنها گفتند: «هیچ کس، جز یهود یا نصاری، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.» این آرزوی آنهاست! بگو: «اگر راست می‌گویید، دلیل خود را (بر این موضوع) بیاورید!»
«البقرة/111»
وَقَالَتِ الْیهُودُ لَیسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیسَتِ الْیهُودُ عَلَى شَیءٍ وَهُمْ یتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یحْكُمُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِیمَا كَانُوا فِیهِ یخْتَلِفُونَ یهودیان گفتند: «مسیحیان هیچ موقعیتی (نزد خدا) ندارند»، و مسیحیان نیز گفتند: «یهودیان هیچ موقعیتی ندارند (و بر باطلند)»؛ در حالی که هر دو دسته، کتاب آسمانی را می‌خوانند (و باید از این گونه تعصبها برکنار باشند)افراد نادان (دیگر، همچون مشرکان) نیز، سخنی همانند سخن آنها داشتند! خداوند، روز قیامت، در باره آنچه در آن اختلاف داشتند، داوری می‌کند.
«البقرة/113»
وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْیهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِی وَلَا نَصِیرٍ هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد، (تا به طور کامل، تسلیم خواسته‌های آنها شوی، و) از آیین (تحریف یافته) آنان، پیروی کنی. بگو: «هدایت، تنها هدایت الهی است!» و اگر از هوی و هوسهای آنان پیروی کنی، بعد از آنکه آگاه شده‌ای، هیچ سرپرست و یاوری از سوی خدا برای تو نخواهد بود.
«البقرة/120»
الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْكِتَابَ یعْرِفُونَهُ كَمَا یعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنْهُمْ لَیكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یعْلَمُونَ کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده‌ایم، او [= پیامبر] را همچون فرزندان خود می‌شناسند؛ (ولی) جمعی از آنان، حق را آگاهانه کتمان می‌کنند!
«البقرة/146»
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَینَا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ الْبَینَاتِ وَأَیدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَینَاتُ وَلَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَكِنَّ اللَّهَ یفْعَلُ مَا یرِیدُ بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم؛ برخی از آنها، خدا با او سخن می‌گفت؛ و بعضی را درجاتی برتر داد؛ و به عیسی بن مریم، نشانه‌های روشن دادیم؛ و او را با «روح القدس» تأیید نمودیم؛ (ولی فضیلت و مقام آن پیامبران، مانع اختلاف امتها نشد.) و اگر خدا می‌خواست، کسانی که بعد از آنها بودند، پس از آن همه نشانه‌های روشن که برای آنها آمد، جنگ و ستیز نمی‌کردند؛ (اما خدا مردم را مجبور نساخته؛ و آنها را در پیمودن راه سعادت، آزاد گذارده است؛) ولی این امتها بودند که با هم اختلاف کردند؛ بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر شدند؛ (و جنگ و خونریزی بروز کرد. و باز) اگر خدا می‌خواست، با هم پیکار نمی‌کردند؛ ولی خداوند، آنچه را می‌خواهد، (از روی حکمت) انجام می‌دهد (و هیچ‌کس را به قبول چیزی مجبور نمی‌کند).
«البقرة/253»
وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ و (به یاد آورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: «ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته؛ و بر تمام زنان جهان، برتری داده است.
«آل عمران/42»
یا مَرْیمُ اقْنُتِی لِرَبِّكِ وَاسْجُدِی وَارْكَعِی مَعَ الرَّاكِعِینَ ای مریم! (به شکرانه این نعمت) برای پروردگار خود، خضوع کن و سجده بجا آور! و با رکوع‌کنندگان، رکوع کن!
«آل عمران/43»
ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیكَ وَمَا كُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ یلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَیهُمْ یكْفُلُ مَرْیمَ وَمَا كُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ یخْتَصِمُونَ (ای پیامبر!) این، از خبرهای غیبی است که به تو وحی می‌کنیم؛ و تو در آن هنگام که قلمهای خود را (برای قرعه‌کشی) به آب می‌افکندند تا کدامیک کفالت و سرپرستی مریم را عهده‌دار شود، و (نیز) به هنگامی که (دانشمندان بنی اسرائیل، برای کسب افتخار سرپرستی او،) با هم کشمکش داشتند، حضور نداشتی؛ و همه اینها، از راه وحی به تو گفته شد.)
«آل عمران/44»
إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ یبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ وَجِیهًا فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (به یاد آورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: «ای مریم! خداوند تو را به کلمه‌ای [= وجود باعظمتی‌] از طرف خودش بشارت می‌دهد که نامش «مسیح، عیسی پسر مریم» است؛ در حالی که در این جهان و جهان دیگر، صاحب شخصیت خواهد بود؛ و از مقربان (الهی) است.
«آل عمران/45»
وَیكَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَكَهْلًا وَمِنَ الصَّالِحِینَ و با مردم، در گاهواره و در حالت کهولت (و میانسال شدن) سخن خواهد گفت؛ و از شایستگان است.»
«آل عمران/46»
قَالَتْ رَبِّ أَنَّى یكُونُ لِی وَلَدٌ وَلَمْ یمْسَسْنِی بَشَرٌ قَالَ كَذَلِكِ اللَّهُ یخْلُقُ مَا یشَاءُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یقُولُ لَهُ كُنْ فَیكُونُ (مریم) گفت: «پروردگارا! چگونه ممکن است فرزندی برای من باشد، در حالی که انسانی با من تماس نگرفته است؟!» فرمود: «خداوند، این‌گونه هر چه را بخواهد می‌آفریند! هنگامی که چیزی را مقرر دارد (و فرمان هستی آن را صادر کند)، فقط به آن می‌گوید: «موجود باش!» آن نیز فورا موجود می‌شود.
«آل عمران/47»
وَیعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ و به او، کتاب و دانش و تورات و انجیل، می‌آموزد.
«آل عمران/48»
وَرَسُولًا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُمْ بِآیةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّینِ كَهَیئَةِ الطَّیرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیكُونُ طَیرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیوتِكُمْ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ و (او را به عنوان) رسول و فرستاده به سوی بنی اسرائیل (قرار داده، که به آنها می‌گوید:) من نشانه‌ای از طرف پروردگار شما، برایتان آورده‌ام؛ من از گل، چیزی به شکل پرنده می‌سازم؛ سپس در آن می‌دمم و به فرمان خدا، پرنده‌ای می‌گردد. و به اذن خدا، کور مادرزاد و مبتلایان به برص [= پیسی‌] را بهبودی می‌بخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده می‌کنم؛ و از آنچه می‌خورید، و در خانه‌های خود ذخیره می‌کنید، به شما خبر می‌دهم؛ مسلما در اینها، نشانه‌ای برای شماست، اگر ایمان داشته باشید!
«آل عمران/49»
وَمُصَدِّقًا لِمَا بَینَ یدَی مِنَ التَّوْرَاةِ وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآیةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ و آنچه را پیش از من از تورات بوده، تصدیق می‌کنم؛ و (آمده‌ام) تا پاره‌ای از چیزهایی را که (بر اثر ظلم و گناه،) بر شما حرام شده، (مانند گوشت بعضی از چهارپایان و ماهیها،) حلال کنم؛ و نشانه‌ای از طرف پروردگار شما، برایتان آورده‌ام؛ پس از خدا بترسید، و مرا اطاعت کنید!
«آل عمران/50»
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ خداوند، پروردگار من و شماست؛ او را بپرستید (نه من، و نه چیز دیگر را)! این است راه راست!»
«آل عمران/51»
فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ هنگامی که عیسی از آنان احساس کفر (و مخالفت) کرد، گفت: «کیست که یاور من به سوی خدا (برای تبلیغ آیین او) گردد؟» حواریان [= شاگردان مخصوص او] گفتند: «ما یاوران خداییم؛ به خدا ایمان آوردیم؛ و تو (نیز) گواه باش که ما اسلام آورده‌ایم.
«آل عمران/52»
رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ پروردگارا! به آنچه نازل کرده‌ای، ایمان آوردیم و از فرستاده (تو) پیروی نمودیم؛ ما را در زمره گواهان بنویس!»
«آل عمران/53»
إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیكَ وَرَافِعُكَ إِلَی وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِینَ كَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِینَ كَفَرُوا إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَی مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَینَكُمْ فِیمَا كُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (به یاد آورید) هنگامی را که خدا به عیسی فرمود: «من تو را برمی‌گیرم و به سوی خود، بالا می‌برم و تو را از کسانی که کافر شدند، پاک می‌سازم؛ و کسانی را که از تو پیروی کردند، تا روز رستاخیز، برتر از کسانی که کافر شدند، قرارمی‌دهم؛ سپس بازگشت شما به سوی من است و در میان شما، در آنچه اختلاف داشتید، داوری می‌کنم.
«آل عمران/55»
فَأَمَّا الَّذِینَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ اما آنها که کافر شدند، (و پس از شناختن حق، آن را انکار کردند،) در دنیا و آخرت، آنان را مجازات دردناکی خواهم کرد؛ و برای آنها، یاورانی نیست.
«آل عمران/56»
ذَلِكَ نَتْلُوهُ عَلَیكَ مِنَ الْآیاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِیمِ اینها را که بر تو می‌خوانیم، از نشانه‌ها(ی حقانیت تو) است، و یادآوری حکیمانه است.
«آل عمران/58»
إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ مثل عیسی در نزد خدا، همچون آدم است؛ که او را از خاک آفرید، و سپس به او فرمود: «موجود باش!» او هم فورا موجود شد. (بنابر این، ولادت مسیح بدون پدر، هرگز دلیل بر الوهیت او نیست.)
«آل عمران/59»
یا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کافر می‌شوید، در حالی که (به درستی آن) گواهی می‌دهید؟!
«آل عمران/70»
یا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ای اهل کتاب! چرا حق را با باطل (می‌زمیزید و) مشتبه می‌کنید (تا دیگران نفهمند و گمراه شوند)، و حقیقت را پوشیده می‌دارید در حالی که می‌دانید؟!
«آل عمران/71»
وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ و جمعی از اهل کتاب (از یهود) گفتند: «(بروید در ظاهر) به آنچه بر مؤمنان نازل شده، در آغاز روز ایمان بیاورید؛ و در پایان روز، کافر شوید (و باز گردید)! شاید آنها (از آیین خود) بازگردند! (زیرا شما را، اهل کتاب و آگاه از بشارات آسمانی پیشین می‌دانند؛ و این توطئه کافی است که آنها را متزلزل سازد).
«آل عمران/72»
وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یؤَدِّهِ إِلَیكَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لَا یؤَدِّهِ إِلَیكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَیهِ قَائِمًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیسَ عَلَینَا فِی الْأُمِّیینَ سَبِیلٌ وَیقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ یعْلَمُونَ و در میان اهل کتاب، کسانی هستند که اگر ثروت زیادی به رسم امانت به آنها بسپاری، به تو باز می‌گردانند؛ و کسانی هستند که اگر یک دینار هم به آنان بسپاری، به تو باز نمی‌گردانند؛ مگر تا زمانی که بالای سر آنها ایستاده (و بر آنها مسلط) باشی! این بخاطر آن است که می‌گویند: «ما در برابر امیین [= غیر یهود]، مسؤول نیستیم.» و بر خدا دروغ می‌بندند؛ در حالی که می‌دانند (این سخن دروغ است).
«آل عمران/75»
وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَیقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ یعْلَمُونَ در میان آنها [= یهود] کسانی هستند که به هنگام تلاوت کتاب (خدا)، زبان خود را چنان می‌گردانند که گمان کنید (آنچه را می‌خوانند،) از کتاب (خدا) است؛در حالی که از کتاب (خدا) نیست! (و با صراحت) می‌گویند: «آن از طرف خداست!» با اینکه از طرف خدا نیست، و به خدا دروغ می‌بندند در حالی که می‌دانند!
«آل عمران/78»
قُلْ یا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ شَهِیدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ بگو: «ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کفر می‌ورزید؟! و خدا گواه است بر اعمالی که انجام می‌دهید!»
«آل عمران/98»
قُلْ یا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجًا وَأَنْتُمْ شُهَدَاءُ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ بگو: «ای اهل کتاب! چرا افرادی را که ایمان آورده‌اند، از راه خدا بازمی‌دارید، و می‌خواهید این راه را کج سازید؟! در حالی که شما (به درستی این راه) گواه هستید؛ و خداوند از آنچه انجام می‌دهید، غافل نیست!»
«آل عمران/99»
كُنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَیرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ شما بهترین امتی بودید که به سود انسانها آفریده شده‌اند؛ (چه اینکه) امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و به خدا ایمان دارید. و اگر اهل کتاب، (به چنین برنامه و آیین درخشانی،) ایمان آورند، برای آنها بهتر است! (ولی تنها) عده کمی از آنها با ایمانند، و بیشتر آنها فاسقند، (و خارج از اطاعت پروردگار)
«آل عمران/110»
لَنْ یضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى وَإِنْ یقَاتِلُوكُمْ یوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا ینْصَرُونَ آنها [= اهل کتاب، مخصوصا» یهود] هرگز نمی‌توانند به شما زیان برسانند، جز آزارهای مختصر؛ و اگر با شما پیکار کنند، به شما پشت خواهند کرد (و شکست می‌خورند؛ سپس کسی آنها را یاری نمی‌کند.
«آل عمران/111»
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبًا مِنَ الْكِتَابِ یشْتَرُونَ الضَّلَالَةَ وَیرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ آیا ندیدی کسانی را که بهره‌ای از کتاب (خدا) به آنها داده شده بود، (به جای اینکه از آن، برای هدایت خود و دیگران استفاده کنند، برای خویش) گمراهی می‌خرند، و می‌خواهند شما نیز گمراه شوید؟
«النساء/44»
یا أَیهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا ای کسانی که کتاب (خدا) به شما داده شده! به آنچه (بر پیامبر خود) نازل کردیم -و هماهنگ با نشانه‌هایی است که با شماست- ایمان بیاورید، پیش از آنکه صورتهایی را محو کنیم، سپس به پشت سر بازگردانیم، یا آنها را از رحمت خود دور سازیم، همان گونه که «اصحاب سبت» [= گروهی از تبهکاران بنی اسرائیل‌] را دور ساختیم؛ و فرمان خدا، در هر حال انجام شدنی است!
«النساء/47»
فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا یؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (ولی) بخاطر پیمان‌شکنی آنها، و انکار آیات خدا، و کشتن پیامبران بناحق، و بخاطر اینکه (از روی استهزا) می‌گفتند: «بر دلهای ما، پرده افکنده (شده و سخنان پیامبر را درک نمی‌کنیم!» رانده درگاه خدا شدند.) آری، خداوند بعلت کفرشان، بر دلهای آنها مهر زده؛ که جز عده کمی (که راه حق می‌پویند و لجاج ندارند،) ایمان نمی‌آورند.
«النساء/155»
وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْیمَ بُهْتَانًا عَظِیمًا و (نیز) بخاطر کفرشان، و تهمت بزرگی که بر مریم زدند.
«النساء/156»
وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یقِینًا و گفتارشان که: «ما، مسیح عیسی بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم!» در حالی که نه او را کشتند، و نه بر دار آویختند؛ لکن امر بر آنها مشتبه شد. و کسانی که در مورد (قتل) او اختلاف کردند، از آن در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پیروی می‌کنند؛ و قطعا او را نکشتند!
«النساء/157»
بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیهِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَكِیمًا بلکه خدا او را به سوی خود، بالا برد. و خداوند، توانا و حکیم است.
«النساء/158»
لَكِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَالْمُقِیمِینَ الصَّلَاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ أُولَئِكَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْرًا عَظِیمًا ولی راسخان در علم از آنها، و مؤمنان (از امت اسلام،) به تمام آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان می‌آورند. (همچنین) نمازگزاران و زکات‌دهندگان و ایمان‌آورندگان به خدا و روز قیامت، بزودی به همه آنان پاداش عظیمی خواهیم داد.
«النساء/162»
یا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِكُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ انْتَهُوا خَیرًا لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ یكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِیلًا ای اهل کتاب! در دین خود، غلو (و زیاده روی) نکنید! و در باره خدا، غیر از حق نگویید! مسیح عیسی بن مریم فقط فرستاده خدا، و کلمه (و مخلوق) اوست، که او را به مریم القا نمود؛ و روحی (شایسته) از طرف او بود. بنابر این، به خدا و پیامبران او، ایمان بیاورید! و نگویید: «(خداوند) سه‌گانه است!» (از این سخن) خودداری کنید که برای شما بهتر است! خدا، تنها معبود یگانه است؛ او منزه است که فرزندی داشته باشد؛ (بلکه) از آن اوست آنچه در آسمانها و در زمین است؛ و برای تدبیر و سرپرستی آنها، خداوند کافی است.
«النساء/171»
لَنْ یسْتَنْكِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یكُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ یسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیسْتَكْبِرْ فَسَیحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعًا هرگز مسیح از این ابا نداشت که بنده خدا باشد؛ و نه فرشتگان مقرب او (از این ابا دارند). و آنها که از عبودیت و بندگی او، روی برتابند و تکبر کنند، بزودی همه آنها را (در قیامت) نزد خود جمع خواهد کرد.
«النساء/172»
وَمِنَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَینَا بَینَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ وَسَوْفَ ینَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُوا یصْنَعُونَ و از کسانی که ادعای نصرانیت (و یاری مسیح) داشتند (نیز) پیمان گرفتیم؛ ولی آنها قسمت مهمی را از آنچه به آنان تذکر داده شده بود فراموش کردند؛ از این رو در میان آنها، تا دامنه قیامت، عداوت و دشمنی افکندیم. و خداوند، (در قیامت) آنها را از آنچه انجام می‌دادند (و نتایج آن)، آگاه خواهد ساخت.
«المائدة/14»
یا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا یبَینُ لَكُمْ كَثِیرًا مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَیعْفُو عَنْ كَثِیرٍ قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِینٌ ای اهل کتاب! پیامبر ما، که بسیاری از حقایق کتاب آسمانی را که شما کتمان می‌کردید روشن می‌سازد، به سوی شما آمد؛ و از بسیاری از آن، (که فعلا افشای آن مصلحت نیست،) صرف نظر می‌نماید. (آری،) از طرف خدا، نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد.
«المائدة/15»
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ قُلْ فَمَنْ یمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَیئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ یهْلِكَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا یخْلُقُ مَا یشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ آنها که گفتند: «خدا، همان مسیح بن مریم است»، بطور مسلم کافر شدند؛ بگو: «اگر خدا بخواهد مسیح بن مریم و مادرش و همه کسانی را که روی زمین هستند هلاک کند، چه کسی می‌تواند جلوگیری کند؟ (آری،) حکومت آسمانها و زمین، و آنچه میان آن دو قرار دارد از آن خداست؛ هر چه بخواهد، می‌آفریند؛ (حتی انسانی بدون پدر، مانند مسیح؛) و او، بر هر چیزی تواناست.»
«المائدة/17»
وَقَالَتِ الْیهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یغْفِرُ لِمَنْ یشَاءُ وَیعَذِّبُ مَنْ یشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا وَإِلَیهِ الْمَصِیرُ یهود و نصاری گفتند: «ما، فرزندان خدا و دوستان (خاص) او هستیم.» بگو: «پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات می‌کند؟! بلکه شما هم بشری هستید از مخلوقاتی که آفریده؛ هر کس را بخواهد (و شایسته بداند)، می‌بخشد؛ و هر کس را بخواهد (و مستحق بداند)، مجازات می‌کند؛ و حکومت آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست، از آن اوست؛ و بازگشت همه موجودات، به سوی اوست.»
«المائدة/18»
یا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا یبَینُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلَا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ای اهل کتاب! رسول ما، پس از فاصله و فترتی میان پیامبران، به سوی شما آمد؛ در حالی که حقایق را برای شما بیان می‌کند؛ تا مبادا (روز قیامت) بگویید: «نه بشارت دهنده‌ای به سراغ ما آمد، و نه بیم دهنده‌ای»! (هم اکنون، پیامبر) بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده، به سوی شما آمد! و خداوند بر همه چیز تواناست.
«المائدة/19»
وَقَفَّینَا عَلَى آثَارِهِمْ بِعِیسَى ابْنِ مَرْیمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَینَاهُ الْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ و بدنبال آنها [= پیامبران پیشین‌]، عیسی بن مریم را فرستادیم در حالی که کتاب تورات را که پیش از او فرستاده شده بود تصدیق داشت؛ و انجیل را به او دادیم که در آن، هدایت و نور بود؛ و (این کتاب آسمانی نیز) تورات را، که قبل از آن بود، تصدیق می‌کرد؛ و هدایت و موعظه‌ای برای پرهیزگاران بود.
«المائدة/46»
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیئَاتِهِمْ وَلَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ و اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، گناهان آنها را می‌بخشیم؛ و آنها را در باغهای پرنعمت بهشت، وارد می‌سازیم.
«المائدة/65»
وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یعْمَلُونَ و اگر آنان، تورات و انجیل و آنچه را از سوی پروردگارشان بر آنها نازل شده [= قرآن‌] برپا دارند، از آسمان و زمین، روزی خواهند خورد؛ جمعی از آنها، معتدل و میانه‌رو هستند، ولی بیشترشان اعمال بدی انجام می‌دهند.
«المائدة/66»
قُلْ یا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَیزِیدَنَّ كَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْیانًا وَكُفْرًا فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِینَ ای اهل کتاب! شما هیچ آیین صحیحی ندارید، مگر اینکه تورات و انجیل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، برپا دارید. ولی آنچه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده، (نه تنها مایه بیداری آنها نمی‌گردد، بلکه) بر طغیان و کفر بسیاری از آنها می‌افزاید. بنابر این، از این قوم کافر، (و مخالفت آنها،) غمگین مباش!
«المائدة/68»
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ یشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ آنها که گفتند: «خداوند همان مسیح بن مریم است»، بیقین کافر شدند، (با اینکه خود) مسیح گفت: ای بنی اسرائیل! خداوند یگانه را، که پروردگار من و شماست، پرستش کنید! زیرا هر کس شریکی برای خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام کرده است؛ و جایگاه او دوزخ است؛ و ستمکاران، یار و یاوری ندارند.
«المائدة/72»
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ ینْتَهُوا عَمَّا یقُولُونَ لَیمَسَّنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ آنها که گفتند: «خداوند، یکی از سه خداست» (نیز) بیقین کافر شدند؛ معبودی جز معبود یگانه نیست؛ و اگر از آنچه می‌گویند دست بر ندارند، عذاب دردناکی به کافران آنها (که روی این عقیده ایستادگی کنند،) خواهد رسید.
«المائدة/73»
أَفَلَا یتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَیسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ یا به سوی خدا بازنمی‌گردند، و از او طلب آمرزش نمی‌کنند؟ (در حالی که) خداوند آمرزنده مهربان است.
«المائدة/74»
مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ كَانَا یأْكُلَانِ الطَّعَامَ انْظُرْ كَیفَ نُبَینُ لَهُمُ الْآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یؤْفَكُونَ مسیح فرزند مریم، فقط فرستاده (خدا) بود؛ پیش از وی نیز، فرستادگان دیگری بودند، مادرش، زن بسیار راستگویی بود؛ هر دو، غذا می‌خوردند؛ (با این حال، چگونه دعوی الوهیت مسیح و پرستش مریم را دارید؟!) بنگر چگونه نشانه را برای آنها آشکار می‌سازیم! سپس بنگر چگونه از حق بازگردانده می‌شوند!
«المائدة/75»
قُلْ یا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِكُمْ غَیرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِیرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ بگو: «ای اهل کتاب! در دین خود، غلو (و زیاده روی) نکنید! و غیر از حق نگویید! و از هوسهای جمعیتی که پیشتر گمراه شدند و دیگران را گمراه کردند و از راه راست منحرف گشتند، پیروی ننمایید!»
«المائدة/77»
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا یسْتَكْبِرُونَ بطور مسلم، دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان را، یهود و مشرکان خواهی یافت؛ و نزدیکترین دوستان به مؤمنان را کسانی می‌یابی که می‌گویند: «ما نصاری هستیم»؛ این بخاطر آن است که در میان آنها، افرادی عالم و تارک دنیا هستند؛ و آنها (در برابر حق) تکبر نمی‌ورزند.
«المائدة/82»
وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ و هر زمان آیاتی را که بر پیامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشمهای آنها را می‌بینی که (از شوق،) اشک می‌ریزد، بخاطر حقیقتی که دریافته‌اند؛ آنها می‌گویند: «پروردگارا! ایمان آوردیم؛ پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره یاران محمد) بنویس!
«المائدة/83»
وَمَا لَنَا لَا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَنْ یدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسیده است، ایمان نیاوریم، در حالی که آرزو داریم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!»
«المائدة/84»
فَأَثَابَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِینَ خداوند بخاطر این سخن، به آنها باغهایی از بهشت پاداش داد که از زیر درختانش، نهرها جاری است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و این است جزای نیکوکاران!
«المائدة/85»
إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ اذْكُرْ نِعْمَتِی عَلَیكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَیدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَكَهْلًا وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ كَهَیئَةِ الطَّیرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهَا فَتَكُونُ طَیرًا بِإِذْنِی وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِی وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَینَاتِ فَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (به خاطر بیاور) هنگامی را که خداوند به عیسی بن مریم گفت: «یاد کن نعمتی را که به تو و مادرت بخشیدم! زمانی که تو را با» روح القدس «تقویت کردم؛ که در گاهواره و به هنگام بزرگی، با مردم سخن می‌گفتی؛ و هنگامی که کتاب و حکمت و تورات و انجیل را به تو آموختم؛ و هنگامی که به فرمان من، از گل چیزی بصورت پرنده می‌ساختی، و در آن می‌دمیدی، و به فرمان من، پرنده‌ای می‌شد؛ و کور مادرزاد، و مبتلا به بیماری پیسی را به فرمان من، شفا می‌دادی؛ و مردگان را (نیز) به فرمان من زنده می‌کردی؛ و هنگامی که بنی اسرائیل را از آسیب رساندن به تو، بازداشتم؛ در آن موقع که دلایل روشن برای آنها آوردی، ولی جمعی از کافران آنها گفتند: اینها جز سحر آشکار نیست!»
«المائدة/110»
وَإِذْ أَوْحَیتُ إِلَى الْحَوَارِیینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَبِرَسُولِی قَالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ و (به یاد آور) زمانی را که به حواریون وحی فرستادم که: «به من و فرستاده من، ایمان بیاورید!» آنها گفتند: «ایمان آوردیم، و گواه باش که ما مسلمانیم!»
«المائدة/111»
إِذْ قَالَ الْحَوَارِیونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ هَلْ یسْتَطِیعُ رَبُّكَ أَنْ ینَزِّلَ عَلَینَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ در آن هنگام که حواریون گفتند: «ای عیسی بن مریم! آیا پروردگارت می‌تواند مائده‌ای از آسمان بر ما نازل کند؟» او (در پاسخ) گفت: «از خدا بپرهیزید اگر با ایمان هستید!»
«المائدة/112»
قَالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَكُونَ عَلَیهَا مِنَ الشَّاهِدِینَ گفتند: «(ما نظر بدی نداریم،) می‌خواهیم از آن بخوریم، و دلهای ما (به رسالت تو) مطمئن گردد؛ و بدانیم به ما راست گفته‌ای؛ و بر آن، گواه باشیم.»
«المائدة/113»
قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَینَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِیدًا لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیةً مِنْكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَیرُ الرَّازِقِینَ عیسی بن مریم عرض کرد: «خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده‌ای بر ما بفرست! تا برای اول و آخر ما، عیدی باشد، و نشانه‌ای از تو؛ و به ما روزی ده! تو بهترین روزی دهندگانی!»
«المائدة/114»
قَالَ اللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیكُمْ فَمَنْ یكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ خداوند (دعای او را مستجاب کرد؛ و) فرمود: «من آن را بر شما نازل می‌کنم؛ ولی هر کس از شما بعد از آن کافر گردد (و راه انکار پوید)، او را مجازاتی می‌کنم که احدی از جهانیان را چنان مجازات نکرده باشم!»
«المائدة/115»
وَإِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّی إِلَهَینِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا یكُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیوبِ و آنگاه که خداوند به عیسی بن مریم می‌گوید: «آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را بعنوان دو معبود غیر از خدا انتخاب کنید؟!»، او می‌گوید: «منزهی تو! من حق ندارم آنچه را که شایسته من نیست، بگویم! اگر چنین سخنی را گفته باشم، تو می‌دانی! تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهی؛ و من از آنچه در ذات (پاک) توست، آگاه نیستم! بیقین تو از تمام اسرار و پنهانیها باخبری.
«المائدة/116»
مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَیهِمْ شَهِیدًا مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیتَنِی كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ من، جز آنچه مرا به آن فرمان دادی، چیزی به آنها نگفتم؛ (به آنها گفتم:) خداوندی را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شماست! و تا زمانی که در میان آنها بودم، مراقب و گواهشان بودم؛ ولی هنگامی که مرا از میانشان برگرفتی، تو خود مراقب آنها بودی؛ و تو بر هر چیز، گواهی!
«المائدة/117»
إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ (با این حال،) اگر آنها را مجازات کنی، بندگان تواند. (و قادر به فرار از مجازات تو نیستند)؛ و اگر آنان را ببخشی، توانا و حکیمی! (نه کیفر تو نشانه بی‌حکمتی است، و نه بخشش تو نشانه ضعف!)»
«المائدة/118»
قَالَ اللَّهُ هَذَا یوْمُ ینْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ خداوند می‌گوید: «امروز، روزی است که راستی راستگویان، به آنها سود می‌بخشد؛ برای آنها باغهایی از بهشت است که نهرها از زیر (درختان) آن می‌گذرد، و تا ابد، جاودانه در آن می‌مانند؛ هم خداوند از آنها خشنود است، و هم آنها از خدا خشنودند؛ این، رستگاری بزرگ است!»
«المائدة/119»
لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِیهِنَّ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ حکومت آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست، از آن خداست؛ و او بر هر چیزی تواناست.
«المائدة/120»
الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْكِتَابَ یعْرِفُونَهُ كَمَا یعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا یؤْمِنُونَ آنان که کتاب آسمانی به ایشان داده‌ایم، بخوبی او [= پیامبر] را می‌شناسند، همان‌گونه که فرزندان خود را می‌شناسند؛ فقط کسانی که سرمایه وجود خود را از دست داده‌اند، ایمان نمی‌آورند.
«الأنعام/20»
وَقَالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یؤْفَكُونَ یهود گفتند: «عزیر پسر خداست!» و نصاری کفتند: «مسیح پسر خداست!» این سخنی است که با زبان خود می‌گویند، که همانند گفتار کافران پیشین است؛ خدا آنان را بکشد، چگونه از حق انحراف می‌یابند؟!
«التوبة/30»
اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یشْرِكُونَ (آنها) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند، و (همچنین) مسیح فرزند مریم را؛ در حالی که دستور نداشتند جز خداوند یکتائی را که معبودی جز او نیست، بپرستند، او پاک و منزه است از آنچه همتایش قرار می‌دهند!
«التوبة/31»
قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بِهَذَا أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ گفتند: «خداوند فرزندی برای خود انتخاب کرده است»! (از هر عیب و نقص و احتیاجی) منزه است! او بی‌نیاز است! از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است! شما



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1442
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

ابراهيم در قرآن 


مقدمه: ابراهيم (ع) اولين پيامبر كتاب اسماني و دومين پيامبر اولوالعزم و بزرگترين شخصيت هاي الهي است كه نقش تاريخ سازي او در جوامع انساي بر كسي پوشيده نيست. او تنها شخصيتي است كه در طول تاريخ در ميان هه اديان توحيديد از بيشترين احترام و عذت و شرافت برخوردار است. نام ابراهيم (ع) يكي از بزرگترين نام هاي تاريخ است هيچ نقطه اي نيست كه نام ابراهيم در آنجا به گوش نخورده باشد. ابراهيم (ع) در قرآن عهده دار بررسي و تحليل ابعاد زندگي و شخصيت بزرگ ابراهيم خليل (ع) و كنار زدن پرده ابهام از چهره اين بزرگ اسوه بشريت با محدوديت قرآن كريم مي باشد.

فهرست مطالب: مقدمه خاندان ابراهيم كلمه ابراهيم و معناي ان تاريخ ولادت و زادگاه آن اوضاع سياسي و زمينه تاريخي خلاصه داستان ابراهيم در قرآن كريم ولادت و طفوليت ابراهيم خروج ابراهيم (ع) از غار و پيوستن به اجتماع مناظر به آزر و شرك ستيزي هاي علني ابراهيم (ع) امامت ابراهيم خليل (ع) وفات ابراهيم خليل (ع) مقدمه ابراهيم (ع) اولين پيامبر كتاب اسماني و دومين پيامبر اولوالعزم و بزرگترين شخصيت هاي الهي است كه نقش تاريخ سازي او در جوامع انساي بر كسي پوشيده نيست. او تنها شخصيتي است كه در طول تاريخ در ميان هه اديان توحيديد از بيشترين احترام و عذت و شرافت برخوردار است. نام ابراهيم (ع) يكي از بزرگترين نام هاي تاريخ است هيچ نقطه اي نيست كه نام ابراهيم در آنجا به گوش نخورده باشد. ابراهيم (ع) در قرآن عهده دار بررسي و تحليل ابعاد زندگي و شخصيت بزرگ ابراهيم خليل (ع) و كنار زدن پرده ابهام از چهره اين بزرگ اسوه بشريت با محدوديت قرآن كريم مي باشد. خاندان ابراهيم بنابر روايت عهد عتيق ابراهيم به قبايل آرامي كه از جزيره العرب به كرانه هاي فرات كوچيده بودند نسبت مي برد. اما برخي از محققان نياكان ابراهيم را از همان آمورياني دانسته اند كه از جزيره عربي به عراق و شام تاختند. آراميها در حران نزديك به سرچشمه هاي رود بليخ و خابور مستقر بودند و ظاهرا در اواسط نيمه ي دوم هزاره ي سوم ق . م به سبب رونقي كه در شهر اور پديد آمد گروههايي از آنان به آن شهر مهاجرت كرده بودند اما هنگامي كه اور با هجوم قبايل آموري و حملات عيلاميها ويران شد آراميهاي مهاجر دوباره به موطن اصلي خود بازگشتند كه پدر ابراهيم در راس يكي از خاندان هايي قرار داشت كه در آ مهاجرت از اور رهسپار حران شدند. با توجه به آنچه باستان شناسان دوباره هجرت آراميان گفته اند مي توان دريافت كه خاندان ابراهيم در اوايل هزاره دوم ق . م به اين منطقه كوچ كردند. مورخان و نويسندگان متقدم نيز از حران به عنوان موطن پدر ابراهيم سخن رانده اند. سلسله نسب ابراهيم (ع) براساس روايت عهد عتيق چنين است: ابراهيم پسر تارح پسر ناحور پسر عو پسر فالح پسر عابر پسر شالح پسر ارفكشاد پسر سام پسر نوح كه توسط بسياري از مورخين و ساير دانشمندان اسلامي با تغييراتي جزئي تكرار شده است. درباره پدر ابراهيم (ع) ميان عهد عتيق و قرآن كريم و به تبع آنها ميان مفسران و مورخان اختلاف شديد وجود دارد. چنان كه ملاحظه گرديد براساس روايت عهد عتيق نام پدر ابراهيم تارح است در حالي كه در قرآن كريم نام آور آزر ذكر شده است. كلمه ابراهيم و معناي آن شكلهاي گوناگون اين نام در منابع ديني و غير ديني با افزايش ادغام يا جابجايي حروف و هجاها مي تواند حاكي از شهرت و رواج آن در منطقه هلال خصيب باشد شكل ابرام در نخستين موضعي كه عهد عتيق به آن اشاره كرده همچون نام هاي يعقوب و يوسف در سده هاي 20 و 19 ق.م در ميان آموريها و ساير اقوام منطقه ديده شده است همچنين شكلهاي اباراما – ابام راما – اب رامو – اب راما در كتيبه هاي اكدي ديده شده است. جو اليقي نيز شكلهاي ابراهام – ابراهم- ابراهم را ذكر كرده است و آن را نامي كهن و غير عربي دانسته اند. جوهري گويد: ابراهيم اسمي است غير عربي به لغات مختلف خوانده شده است كه از آن جمله است ابراهام و ابراهم بحذف ياء و ابرهم و ابراهم و ابراهم و ابراهم و ابراهيم و ابرهوم. برخي معتقدند كه معني ابراهيم (اب رحيم) بوده است يعني پدر مهربان سپس حاء رحيم به هاء تبديل گرديد. بعضي ديگر گويند معني ابراهيم از (بريي ءمن الاصنام) و (هام الي ربه) مي باشد. يعني از بت ها دوري جسته و به خداوند خويش گرويده است. درباره معناي ابرام: نخستين بخش آن (اب) به معناي پدر بي شك سامي است. دومين بخش آن را به احتمال از Raamu اكدي به عناي دوست داشتن يا از Rwm سامي غربي به معناي بلند مرتبه يا عالي دانسته اند بر اين اساس معناي (پدر عالي يا متعالي) را براي (ابرام) نمي توان نا متحمل شمرد. علامه مجلسي در بحار الانوار به نقل از كتاب علل الشرائع مي نويسد: (انه سمي ابراهيم ابراهيم لانه هم فبر و قد قيل : انه هم بالاخرته فبري من الدنيا) يعني ابراهيم بدني جهت به اين اسم ناميده شده كه با تلاش و كوشش مال و ثروت به دست مي آورد و در راه خداوند بخشش مي نمود. و نيز گفته شده كه وجه تسميه او به اين نام به خاطر اين بوده است كه او به خاطر آخرت تلاش مي كرد و از دنيا پرهيز داشت. قول دوم تورات كه در تولد ابراهيم در شهر حران تصريح دارد به دليل تعارض با قول اول و تعارض با مسافرت و هجرت پدر ابراهيم همراه با ابراهيم و برادران او به سوي حران كه در باب يازدهم سفر پيدايش امده است باطل است و شايد به همين دليل اكثرا آن را نقل نكرده اند بدين جهت دانشمندان در نقل نظر تورات تنها به قول نخست يعني اوركلدانيان اكتفا مي كنند. محمد رشيد رضا در مورد اوركلدانيان مي نويسد: در زبان عبري به سرزمين نيز اور گفته مي شد چنان كه يهوديان به مشهورترين مكان مقدس خويش اروشليم مي گويند كه شليم در زبان آنها به معني سلام است پس اوركلدانيان يعني سرزمين كلدانيان. اگر نظر محمد رشيد رضا را در اين باره بپذيريم مي توانيم آنچه را كه احاديث معصومين (ع) و كتب تاريخي مسلمانان آمده است با نظر تورات (البته قول اول آن) جمع نماييم. به اين معني كه هر دو قول اتفاق دارند در اين كه زادگاه ابراهيم در منطقه بابل و بين النهرين بوده است و چون در سرزمين بابل كلدانيان مي زيستند در نظر يهوديان بابل اوركلدانيان معروف بوده است يعني سرزمين كلدانيان. از سوي ديگر كوثي ربا نيز يكي از بلاد بابل مي باشد پس اختلاف زيادي در اين جهت وجود ندارد. با اينكه در بعضي مواقع حتي از تل ابراهيم يا تل مقير نيز به عنوان زادگاه ابراهيم (ع) ياد شده است وليكن مسلم است كه اكثريت قريب به اتفاق آراء و اقوال در اين زمينه دلالت دارد كه ابراهيم خليل در منطقه بابل تولد يافته است اما در عين حال با وجود اختلافات لفظي در اين اقوال به نظر مي رسد يكي احتمال به طور جدي وجود داشته باشد كه همه ي اين الفاظ به ظاهر متفاوت از يك مكان و يك واقعيت داراي اسمهاي گوناگون حكايت مي كنند. چنان كه تل ابراهيم – تل مقير – اوروكوثي بر سرزمين واحدي كه زادگاه ابراهيم (ع) بوده است اطلاق مي گردد. تاريخ ولادت و زادگاه ابراهيم هيچ گونه سندي كه تاريخ دقيق يا نسبتا دقيقي درباره زمان تولد ابراهيم ارائه دهد به دست نيامده است ولي با توجه به كشفيات باستان شناسان بررسي تطبيقي تواريخ براساس حدس و گما مي توان تاريخ تطبيقي آن را تعيين نمود. امروزه بيشتر محققان سده 20 ق .م را به عنوان تاريخ ولادت ابراهيم پذيرفته اند و برخي از آنها رقم دقيق تر 1996 ق. م را ذكر كرده اند.
اما اگر به طوري كه گفته شد ابراهيم در حوالي سال 1900 وارد كنعان شده باشد با توجه به آنكه بنابر نقل تورات وي در 75 سالگي حران را ترك گفته بايد در حوالي سال 1975 ق.م متولد شده باشد. با اين حال محمود عقاد نويسنده معاصر عرب مي گويد:
بيشتر باستان شناسان عصر ابراهيم را بين اوايل قرن 18 و اواخر 19 ق . م مي دانند. درباره ي محل تولد ابراهيم (ع) نيز اختلافات زيادي وجود دارد ولي اكثر دانشمندان محل تولد او را در منطقه بين النهرين ي از شهرهاي بابل مي دانند. به طوري كه از باب يازدهم سفر پيدايش عهد عتيق بر مي آمد ابراهيم در اوركلدنيان متولد شده است. اما در باب دوازدهم صراحتاً از حران به عنوان مولد او ياد مي شود. در ميان دانشمندان اسلامي نيز در اين باره اختلاف نظر وجود دارد و بعضي قائلند ابراهيم (ع) در منطقه شوش به دنيا آمده است. گروهي محل تولد او را در منطقه بين النهرين شهر بابل مي دانند. برخي ديگر معتقدند كه او در منطقه ي بين النهرين شهر كوثا تولد يافته است. سدي قائل است ابن واضح يعقوبي نيز معتقد است كه محل تولد ابراهيم (ع) كوثي ربا بوده است. در ميان اقوال فوق تنها قول اخير مورد تاييد احاديث معصومين (ع) مي باشد. ياقوت حموي مي نويسد: كوثي در عراق به دو مكان اطلاق مي شود كه هر دو در منطقه ي بين النهرين كه منطقه پر آب و حاصلخيزي است واقعند. يكي كوثي الطريق و ديگري كوثي ربي كه هر دوي آنها جزء سرزمين بابل محسوب ميشوند اما محل تولد ابراهيم خليل همان كوثي ربي است كه در هانجا نيز به آتش انداخته شود. ياقوت در اين باره به يكي حديث از حضرت علي (ع)كه در جواب مردي كه پرسيده اصالت شما قبيله قريش به كجا بر مي گردد فرمود ما اهل كوثي هستيم و به خبر مشابهي از ابن عباس استناد مي جويد. اوضاع سياسي و زمينه تاريخي از آنجا كه ابراهيم (ع) در مسير هجرت هاي متوالي خود بخش اعظم سرزمين هاي هلالي خصيب را از عراق تا مصر پيمود بررسي اوضاع سياسي منطقه به رغم اختلافهايي كه در منابع تاريخي در اين باره هست و تعيين تاريخ ظهور سقوط دولت ها را با دشواري بسيار رو به رو مي سازد مي تواند در حل بسياري از مشكلات مربوط به زندگي ابراهيم (ع) به كار آيد. در اوايل سده 20 ق.م قدرتها و تمدن هاي منطقه با يكديگر كشاكش و رقابت داشتند. در بين النهرين فرمانروايان سومر و اكد از همه حاكمان كوچكتر اطراف از خليج فارس تا سر چشمه هاي فرات ) اخراج مي ستاندند. در كرانه هاي مديترانه دريانوردان ثروتمند فنيقي سكونت داشتند و در شمال در آسياي صغير حتيان در آستانه تاريخ خود بر پا ايستاده بودند. در اين ميان (آمنحت) اول موسس سلسله دوازدهم بر تخت سلطنت مصر نشست. منطقه ي نفوذ او از نوبيا جنوب دومين آبشار نيل تا آن سوي شبه جزيره سينا و فلسطين و سوريه را در بر مي رگفت. در چنين اوضاعي امواج مهاجران سامي جزيره العرب به سوي عراق و شام روي آورند. از جمله آنها قبايل چادرنشين سامي آموري (يعني از غرب آمده) به سوي شمال و شمال غربي يعني بين النهرين سوريه و فلسطين يورش بردند در جريان همين يورشهاي خشونت آميز بود كه دولت هاي سومر واكد متلاشي شدند و آموريان خود دولت شهرهايي در بين النهرين بر پا ساختند و مواضع نيرومندي از كوههاي زاگرس را در غرب ايران تا سواحل مديترانه به دست آوردند. اين چنين بود كه فرهنگ و سياست دولت اموري كه شهر ماري در كنار فرات را به پايتختي برگزيد بر اين منطقه مسلط شد و اينان سلسله هاي متعددي از اشور در شمال تا (لارسا) در جنوب پديد آوردند. در اين دوره كه به فترت (ايسبن) و (لارسا) موسوم است دولت آموري آيسين با دولت لارسا كه عيلاميها پس از هجوم به جنوب عراق آن را پديد آورند ساليان دراز بر سر حكومت عراق نزاع داشتند. در اين ميان سلسله اول دولت بابل كه دولت آموري بود ظاهر شد و پس از جندي توانست دولتي يكپارچه در سراسر منطقه به وجود آورد. اين دولت كه فرهنگ و تمدن كهن سومري واكدي را به ارث برده بود از اوايل سده 19 ق.م تا اواخر سده 16 ق.م دوام يافت. خلاصه داستان ابراهيم در قرآن كريم ما خلاصه اين داستان را همراه با دخل و تصرفاتي از تفسير الميزان نقل مي نماييم: ابراهيم (ع) از آغاز كودكي تا وقتي كه به حد تميز برسد در نهانگاهي دور از جامعه خويش مي زيست پس از آنكه به حد تميز رسيد از نهانگاه خود به سوي قوم و جامعه اش بيرون آمد و به پدر خود پيوست. در اين هنگام بود كه پدرش و ساير مردم را بت پرست يافت. او چون داراي فطرتي پاك بود و خداوند نيز با ارائه ملكوت آسمان و زمين تاييدش نموده بود به طوري كه تمامي اقوال و افعالش موافق با حق بود اين عمل زشت را از قوم خود نپسنديد و نتوانست ساكت بماند ناچار به احتجاج با پدر پرداخت و او را از پرستش بت ها منع نمود و به توحيد خداي سبحان فرا خواند باشد كه خداوند او را به راه راست هدايت نموده و از ولايت شيطان دور سازد. پدرش وقتي ديد ابراهيم به هيچ وجه از پيشنهاد خويش دست بر نمي دارد او ار از خود ترد نمود و به سنگسارش تهديد نمود ابراهيم (ع) در مقابل اين تهديد و درشتي از راه شفقت و مهرباي وارد شد و بر او سلام كرد و سپس وعده استغفارش داد و سرانجام به او گفت در صورتي كه به راه خدا باز نگردد او وقومش را ترك مي گويد و در هر حال به هيچ وجه پرستش خداي را ترك نخواهد كرد. از سوي ديگر با قوم خود به احتجاج پرداخت و درباره بتها با آنان گفت و گو نمود. ابراهيم با مردمي هم كه ستاره و ماه و خورشيد را مي پرستيدند به احتجاج برخاست تااين كه آنها را نسبت به آيين حق ملزم نمايد به گونه اي كه ماجراي انحرافش از كيش بت پرستي و آيين ستاره پرستي در همه جا انتشار يافت. روزي كه مردم براي انجام مراسم ديني خود همگي به خارج از شهر رفته بودند ابراهيم (ع) به عذر كسالت از رفتن با آنها تخلف نمود و تنها در شهر ماند.
در اين هنگام كه شهر خلوت شده بود ابراهيم به سوي بت خانه شهر آمد و همه بت ها را خرد نمود و تنهابت بزرگ را باقي گذاشت كه شايد مردم به سوي او مراجعه كنند. وقتي كه مردم به شر آمدند و از ماجراي خرد شدن بت هاي خويش آگاه شدند در جست و جوي نابود كننده ي آنها برآمدند و سرانجام گفتند: اين كار زير سر همان جوانكي است كه ابراهيم نام دارد. بدين ترتيب ابراهيم را در برابر همه مردم احضار نمودند و او را مورد بازجويي قرار دادند و از او پرسيدند: آيا تو با خدايان ما چنين كردي؟ او گفت اين كار را بت بزرگ كرده است و اگر قبول نداريد از خود آنها بپرسيد تا در صورت قدرت تكلم بگويند كه چه كسي به اين حالشان در آورده است ابراهيم به همين منظور از پيش تبر را بدوش بت بزرگ نهاده بود تا خود شاهد حال باشد. ابراهيم مي دانست كه مردم درباره ي بتهاي خود قائل به حيات و نطق نيستند و ليكن با طرح اين نقشه مي خواست زمينه اي بچيند كه مردم را به اعتراف و اقرار بر بيشعوري و بي جاني بتها وادار سازد. لذا مردم پس از شنيدن پاسخ ابراهيم به انديشه فرورفت و به انحراف خود اقرار نمودند و با سرافكندگي گفتند: تو خود مي داني اين بتها قادر بر تكلم نيستند. ابراهيم كه غرضي جز شنيدن اين حرف از خود آنان نداشت بي درنگ گفت: آيا خدا را گذاشته و اين بتها را كه جماداتي بي جان و بي سود و زيانند مي پرستيد؟ اف بر شما و آنچه مي پرستيد آيا راستي فكر نمي كنيد؟ و چيزهايي را كه خود به دست خود مي تراشيد مي پرستيد و حاضر نيستيد خدا را كه خالق شما و همه مصنوعات و اعمال شما است بپرستيد؟ گفتند بايد او را بسوزانيد و خدايان خود را ياري و حمايت كنيد. بدين منظور آتشخانه بزرگي ساختند و دوزخي از آتش افروختند و براي ارضاء خاطر خدايان خود در اين كار همگي تشريك مساعي نمودند. وقتي آتش شعله ور شد ابراهيم را در آتش افكندند اما خداي ابراهيم آتش را براي او سرد و او را در درون آتش سالم نگه داشت و كيد كفار را بدين وسيله باطل ساخت. ابراهيم (ع) در خلال اين مدت با نمورد هم ملاقات نمود و او را نيز كه دعوي ربوبيت داشت مورد خطاب و احتياج قرار داد و به او گفت: پروردگار من آن كسي است كه بندگان را زنده مي كند و مي ميراند . نمورد از در مغالطه گفت: من نيز زنده مي كنم و مي ميرانم هر يك از اسيران و زندانيان را كه بخواهم رها مي كنم و هر كه را بخواهم به قتل مي رسانم. ابراهيم با بيان صريح تري كه راه مغالطه را بر او مسدود كند احتياج نمود و گفت: خداوند خورشيد را از مشرق بر مي آورد تو اگر راست مي گويي از اين پس كاري كن كه خورشيد از مغرب طلوع نمايد با اين برهان نمرود كافر مبهوت و سرگشته ماند. بعد از درماندن قوم بت پرست و نمرود كافر در رويارويي منطقي با ابراهيم (ع) همگي تصميم گرفتند كه او را به آتش افكنند وليكن چنان كه ملاحظه گرديد خداوند آتش را براي ابراهيم (ع) سرد و مايه راحتي و سلامت نمود و بدين وسيله ابراهيم از آتش نجات يافت. ابراهيم پس از نجات از آتش همچنان هدف خود را كه دعوت به دين توحيد و آيين حنيف بود دنبال نمود ولي عده ي كمي به وي ايمان آوردند. از جمله ايمان آوردگان حضرت لوط و همسر حضرت ابراهيم مي باشند كه قرآن كريم از اين دو به عنوان ايمان آورنده نام مي برد. اين بانوي مومنه همان زنيست كه ابراهيم (ع) پيش از بيرون رفتن از سرزمين خويش به سوي اراضي مقدسه با او ازدواج كرد و سپس با او به سوي اراضي مقدسه مهاجرت نمود. ابراهيم (ع) و همراهانش در هنگام بيرون شدن از وطن خود از قوم خويش تبري جستند و ابراهيم پس از تبري جستن از قوم و پدرش به اتفاق همسرش و حضرت لوط به سوي سرزمين مقدس رفته و در آنجا خيمه زدند تا شايد در آنجا بدون مزاحمت كفار و دور از اذيت و آزار قومش به عبادت خداوند مشغول باشند. پس از تبري جستن و تصميم هجرت در جهت اقامه دي خداوند دست به دعا برداشت و از خداوند فرزند صالح طلبيد. بعد از اين دعا بود كه خداي سبحان او را با اينكه به كهولت رسيده بود به ابراهيم (ع) به امر پروردگار خود فرزند عزيزش اسماعيل را در سن شيرخوارگي همراه مادرش هاجر به سوي مكه كه دره اي عميق و بي آب و علف بود آورد و در آن مكان مخوف آن دو را ساكن نمود و خود به ارض مقدس مهاجرت نمود. اسماعيل در اين سرزمين رشد نمود و اعراب چادرنشين اطراف به دور او جمع شدند و بدين وسيله مقدمات خانه كعبه ساخته شد. ابراهيم (ع) گاه گاهي پيش از بناي خانه كعبه و پس از آن به مكه آمد و از فرزندش اسماعيل ديدن مي كرد تا آن كه در يك سفر مامور به ساختن خانه كعبه شد لذا به اتفاق اسماعيل اين خانه را بنا نها. اين اولين خانه ايست كه از طرف پروردگار ساخته مي شد اي خانه مباركي است كه در آن آيات بينات و مقام ابراهيم قرار دارد و هر كس درون آن وارد شود از هر گزندي در امان است. ابراهيم (ع) پس از فراغت از بناي خانه كعبه دستور حج و عبادت مربوط به آن را تشريع نمود. سپس خداوند تعالي او را مامور به ذبح فرزندش اسماعيل نمود ابراهيم (ع) اسماعيل را در انجام فرايض حج شركت مي داد. موقعي كه به سعي رسيد و مي خواستند بين صفا و مروه سعي كنند ماموريت ذبح اسماعيل ابلاغ شد ابراهيم داستان را با فرزندش در ميان گذاشته و گفت: فرزند عزيزم در خواب چنين مي بينم كه تو را ذبح و قرباني مي كنم نكي بنگر تا نظرت چه باشد؟ اسماعيل عرض كرد: هر چه را كه مامور به انجام شده اي انجام ده انشائ الله مرا از صابران خواهي يافت. پس از اينكه هر دو به اين امر تن در دادند ابراهيم صورت جوانش را بر زمين نهاده و آماده ذبح فرزندش گرديد كه ناگاه وحي آمد كه اي ابراهيم خواب خود ار تصديق كردي و ما به هين مقدار از تو مي پذيريم و ذبح عظيمي را در عوض فداي او قرار داديم. ولادت و طفوليت ابراهيم
قرآن كريم (و اذكر في الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا) نزديك به دو هزار سال پيش از ميلاد مردم بابل در آغوشي خوش به سر مي بردند و از شاخسار درخت نعت سايه بان مي ساختند. ولي در شب ديجور گمراهي دست و پا مي زدند. به طوري كه در بحث هاي پيش به تفضيل گذشت اين مردم بت ها را به دست خود مي تراشيدند و آنها را پروردگار خود مي خواندند و به عنوان خدايان بر پا مي داشتند و به جاي پروردگار جهانيان پرستش و نيايش مي كردند. نمرود بن كنعان به كوشش در سرزمين بابل زمان مملكت را بر دست داشت و خود سرانه بر مردم حكومت مي كرد نمورد چون دستگاه عريض و نعمت بسيار و قدرت سرشار خود را ديد و از ميزان جهل و بي خردي مردم آگاه شد خويش را خداي ناميد و قوم را به پرستش خود خواند. موجب اين جرات و جسارت آن بود كه مي ديد جهل سراسر جمعيت را فرا گرفته و عقايد قوم فاسد و گمراهي دامن گستر است از اين رو با خود فكر كرد كه مگر نه اين مردم سنگهاي تيره و تمثالهاي بي فايده را كه نه مي شنود نه مي بينند و نه قادر بر سود و نه مالك زيانند پرستش مي كنند؟ پس در اين صورت من كه صاحب نيروي گفتار و داراي ادراك و شعورم و وجودم براي ايشان منشا خير و دافع ضرر است و مي توانم نيازمندشان را بي نياز و عزيزشان را خوار سازم و از قدرت و سلطنت بر ايشان برخوردارم به خدايي و پرستش سزاوارترم. در اين دوران مردم به علم نجوم پرداختند و كسوف خورشيد و خسوف ماه را حساب مي كردند و در علم فلك و بروج سخن گفتند.
نمرود در مركز بابل ساكن بود و از آرنج بر همه ي سرزمين بابل و اطراف آن حكم مي راند. آزار پدر ابراهيم خليل (ع) منجم دربار نمرود بود كه همواره طرف مشورت نمرود قرار گرفت و نمرود به صلاح ديد او عمل مي كرد. روزي ازر به پيش نمرود رفت و به او گفت: من در محاسبات نجومي به اين نتيجه رسيده ام كه در اين روزگار شخصي به دنيا مي آيد كه آيين ما را ابطال مي كند؟ نمرود سوال نمود كه اين شخص در كدام سرزمين ظهور مي كند؟ ازر گفت: در همين سرزمين. نمرود دوباره پرسيد: آيا نطفه ي اين شخص در بطن مادرش بسته شده است يا خير؟ آزر در پاسخ گفت: خير. سپس نمرود گفت: پس سزاوار است كه مردان از زنان جدا شوند. به اين صورت مردان را از زنان جدا مي نمايند. ولي در عين حال در همان زمان مادر ابراهيم از آزر حامله شد و از وضع حملش ديگران را بي خبر گذارد. هنگامي كه زمان تولد ابراهيم فرا رسيد مادر او به آزر گفت: اي آزر من بيمار شده ام و مي خواهم عزلت گزينم به اين طريق همسر ازر از منزل شوهرش خارج شده و به غاري در بيرون شهر پناه برد و ابراهيم را وضع حمل كرد و سپس او را آماده كرد و در پارچه اي پيچيد و به او شير داد و از غار خارج شد و درب غار را با سنگ پوشانيد و سرانجام به خانه بازگشت. خداوند متعال از انگشت ابهام ابراهيم شير جاري ساخت و او با مكيدن انگشت خويش رشد ميكرد به اين نحو زماني كه هر كودك ذكوري به دستور نمرود كشته ميشد مادر ابراهيم فرزند عزيزش را از كشته شدن نجات داد و گاه گاهي به غار مي آمد و از فرزند خويش سركشي مي نمود و ضمن رسيدگي به وضعيت او و آماده كردنش به او شير مي داد و دوباره پنهاني به شهر باز مي گشت. ابراهيم (ع) نيز به طور فزاينده اي رشد مي كرد چنان كه در هر روز به اندازه ي يك هفته و در هر هفته به اندازه ي يك ماه رشد مي نمودند و همچنان به رشد جسمي و عقلي خويش ادامه مي داد تا اينكه به سيزده سالگي رسيد. در اين هنگام روزي كه مادرش جهت سركشي و آوردن آذوقه به نزد او آمده بود دست به دامان مادر شد و به او گفت: اي مادر مرا نيز همراه خود از اين غار بيرون ببر مادر ابراهيم از بردن او خودداري ورزيد و در پاسخ به او گفت: اي پسر جان اگر نمرود بفهمد كه تو در اين زمان به دنيا آمده اي تو را خواهد كشت. مادر ابراهيم به هر حال ابراهيم را وداع گفت و از غار خارج شد. خروج ابراهيم از غار و پيوستن او به اجتماع وقتي ابراهيم خليل به 13 سالگي رسيد به مادرش گفت: اي مادر جان مرا از اين غار خارج كن و همراه خود به شهر ببر. مادرش در آغاز امتناع ورزيد و به او گفت: اگر نمرود بفهمد كه تو در اين زمان متولد شده اي تو را خواهد كشت. اما هنگامي كه اين ماجرا را با آزر در ميان نهاد و او را به غار برد و فرزندش را به او نشان داد مسئله به شكل ديگري تغيير يافت به طوري كه وقتي آزر جمال ابراهيم (ع) را ديد محبت ابراهيم قلب او را فرا گرفت و هر بار سيماي او را ملاحظه مي نمود محبتش نسبت به او افزايش مي يافت. آزر كه ابتدا در اجراي فرمان نمرود بسيار جدي بود ديگر آن جديت را نداشت و اشتياق به فرزند چنان وجود او را فرا گرفته بود كه فرمان كهنه نمرود را به كلي فراموش كرده بود و به مادر ابراهيم گفت: او را از غار بيرون آور و سر راه برادرانش نگاه دار موقعي كه برادرانش از آنجا مي گذشتند او را داخل آنا كن تا شناخته نگردد بعد از رفتن آزر و فرارسيدن هنگام غروب آفتاب مادر ابراهيم او را از غار خارج كرد در مسيرشان از كنار گله هاي گاو و گوسفند و شتر عبور مي كردند كه ابراهيم به مادر گفت: ناچار اينها را پروردگاري است كه آنها را آفريده است و به آنها روزي مي دهد چرا كه هيچ مخلوقي نيست مگر اينكه او را آفريدگاري است تا او را آفريده باشد و تربيت او را عهده دار گردد. سپس از مارد پرسيد كه پروردگار من كيست؟ مادرش جواب داد: پدرت پروردگار من است. ابراهيم گفت پروردگار او كيست؟ مادرش پاسخ داد: نمرود. ابراهيم سپس پرسيد: پروردگار نمرود كيست؟ مادر در پاسخ او گفت: اين سخنان را بر زبان نياور كه بسيار خطرناك است. به هر حال با آمدن برادران ابراهيم او و مادرش همراه با برادرانش به خانه آمدند. برادران ابراهيم بت مي ساختند و به بازار مي بردند و آنها را مي فروختند. ابراهيم (ع) كه قلبش مالامال از محبت خداوند بود ناچار بايد در محيط پر از جهل و خرافات به سر برد تا رسالتش را به مرور زمان و در موقعيت هاي مناسب، اظهار نمايد. لذا از برخورد خشن با اطرافيا بت پرست خويش خودداري نمود ولي بي اعتنايي نسبت به بتها زمينه را براي برخورد با پدرش فراهم مي نمود. روزي برادران ابراهيم مشغول ساختن بت بودند كه او نيز به ميان آنها درآمد. در اين هنگام كه پدر و مادرش حاضر بودند تيشه اي برداشت و از چوب بت زيبايي تراشيد ازر شاهد اين صحنه بود كه به مادر ابراهيم گفت: من اميدوارم كه به بركت اين پسر خيري به ما رسد: ناگاه ابراهيم را ديدند كه با تيشه آن بت را نابود ساخت . پدرش از اين كار بسيار ناراحت شد و به او گفت: چه كار كردي؟ ابراهيم (ع) گفت: با اين بت مگر چه مي كرديد؟ آزر پاسخ داد آن را مي پرستيم. ابراهيم (ع) به آزر گفت: آيا آنچه را كه با دست خود مي تراشيد پرستش مي كنيد؟ آزر گفت اين همان كسي است كه حكومت و دولت ما به دست او به نابودي خواهد گراييد. اتبراهيم خليل با فراهم نمودن شرايط مناسب به طور جدي تصميم داشت كه با همه مظاهر شرك و كفر به مقابله برخيزد لذا نخست مبارزه با بت پرستي را آغاز نمود كه در اين مبارزه ابتدا صحنه نبرد حق و باطل را به محيط منزل محدود نمود و نخست به مبارزه فكري و اعتقادي با ازر پرداخت. سپس صحنه نبرد اعتقادي را وسيع تر نمود و قوم و ملت بت پرست خويش را همراه پدر به ميان مبارزه كشاند. در ادامه و راستاي همين رويارويي جبهه ديگري گشود و به مقابله با ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيد پرستان پرداخت. در اين مبارزه فرهنگي و اعتقادي كه در قالب مناظره هاي گوناگون منطقي نمايان ميشد مردم همچنان در خواب غفلت به سر مي بردند و به جبهه گيريهاي بي منطق و رويارويي هاي بي دليل با ابراهيم ادامه مي دادند. ابراهيم وقتي پدر و قوم خويش را همچنان در دام بت پرستي و خرافات مي ديد تصميم جدي تري گرفت كه شايد اين تصميم با همه خطراتش باعث بيدار شدن عقلها و دلهاي خفته گردد لذا بت شكستن را در تاريخ بنيان نهاد. بعد از ماجراي بت شكني و محاكمه و در آتش انداختن او كه يكه و تنها به سان يك ملت انقلابي در همه ي صحنه هاي نبرد پيروزمندانه پرچم توحيد را به پيش مي برد و به شكستن بت هاي انساني و گوشتين مي پرداخت و نمرود و نمروديان را براي هميشه از عرش الوهيت بر خاك مذلت و ناتواني مي كشاند. مناظره با آزر و آغاز شركت ستيزهاي علني ابراهيم (ع) قرآن كريم: اذ قال ابراهيم لابيه آزر اتتخذ اصناما الهه اني اراك و قومك في ضلال مبين ظاهرا اولين برخورد شرك ستيزانه ابراهيم با زمينه چيني لازم از خانواده اش آغاز گرديد. به طوري كه در بحث پيشين اشاره رفت ابراهيم خليل (ع) در سنين نوجواني وارد اجتماع بشري گرديد و به خانواده خويش پيوست. جامعه و خانواده خويش پيوست. جامعه و خانواده خويش را سراپا در ظلمت و تاريكي ها ديد. جهل و خرافات و تقليدهاي كور كورانه و بت پرستي و شرك همه جا را فرا گرفته بود. ابراهيم عقايد پوچ و گمراهي آشكار مردم خود را نمي توانست تحمل نمايد لذا اين نوجوان رشد يافته خود را مسئول خانواده و جامعه گمراهش مي دانست گويا او مامور نجات بشريت از همه گمراهي ها و هدايت آنها به صراط مستقيم بود. او نخست با بي اعتنايي و بي احترامي نسبت به بت ها و سپس با تحقير عملي و استهزا معبود هاي چوبين و دست ساز جامه اش عملا به مبارزه فرهنگي و نهي از منكر پرداخت. ولي جامعه غفلت زده سراپا خرافه آن روز اين برخوردهاي ابراهيم (ع) را به حساب كودكي و عدم رشد ابراهيم خليل مي دانست. لذا با جديت تمام او به مبارزه كلامي و منطقي با پدر و قوم خويش پرداخت و ابتدا تصميم گرفت پدرش را از خواب غفلت بيدار كند و با هدايت او و همراه با حمايت هاي او جامعه و قوم شرك آلود خود را نجات بخشد. خصوصا كه پدر او از موقعيت ويژه اي در ميان مردم و نزد نمرود برخوردار بود و جزء سران مبلغين و رهبران بت پرستان و از مروجان اصلي شرك و خرافه بود و با هدايت او گروه زيادي از مردم نيز از گمراهي نجات مي يافتند وانگهي نجات دادن و هدايت خانواده به ويژه پدر و مادر از وظايف اصلي فرزند صالح و هدايت يافته به شمار مي آيد. از سوي ديگر اگر قوم ابراهيم در عين بت پرستي و گمراهي پدر او با شرك ستيزي و دعوت به توحيد وي مواجه گردند احتمال موفقيت چندان نخواهد بود و مردم مي گويند: اگر او در ادعايش راستگوست چرا پدرش از سر دسته بت پرستان به شمار مي رود؟ چرا او در خانواده اش هيچ تغيير و تحولي به وجود نياورده است؟ لذا ابراهيم ابتدا مامور هدايت خانواده و پدر بت پرست خويش گشت چنان كه پيامبر اسلام 0ع) نيز در آغاز مامور انذار نزديكان خويش مي گردد و موسي (ع) نيز مامور هدايت فرعون مي شود كه در دامان او رشد و تربيت يافته است.
ابراهيم در دعوت پدر ابتدا از پوچي و بيهودگي بتها سخن مي گويد و قبل از آن متذكر دو صفت ناداني و ناتواني آنها مي گردد و سپس براساس آن بي سود و زيان بودن آنها را بيان مي كند و براي اثبات صحت و مستند بودن سخنانش به پيامبري خويش نيز اشاره مي كند و گمراهي بت پرستان را گوشزد مي كند و اطاعت از خود را نجات و صراط سوي مي نامد لذا خطاب به آزر مي گويد: يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغني عنك شيئا يا ابت اني قد جاء ني من العلم ما لم ياتك فاتبعني اهدك صراطا سويا. در جاي ديگر ابراهيم خليل (ع) مي فرمايد آيا چيزي ا كه با دست خود مي تراشيد عبادت مي كنيد؟ اتعبدون ما تنحتون ابراهيم بدني گونه پدر بت پرست خويش را به تفكر و انديشه پيرامون بتها و معبودهاي دست ساز خويش وادار مي سازد كه شايد با بهره گيري از استدلالهاي منطقي و تفكر صحيح از خواب غفلت بيدار شود. چنانكه اشاره گرديد او حتي رسالت خويش را علني مي سازد و ضلالت بت پرستان و شرك ورزان را صراحتا اعلا مي نمايد: اتتخذ اصناما الهه اراك و قومك في ضلال مبين علامه طباطبايي (ع) مي نويسد: ابراهيم با اين سخن مي پرسد: آيا چنين بتهاي بي ارزشي را معبود خود مي گيري؟ آيا مقام و مرتبه خدايي را كه عالي ترين مقامات است براي يك موشت سنگ و چوب قائل مي شويد؟ راستي كه تو و قومت در گمراهي آشكراي به سر مي بريد. چگونه گمراهي به اين روشني را تشخيص نمي دهيد؟ و چگونه نمي دانيد كه بت پرستي عبارت است از خضوع و تذلل و عبوديت كسي كه خود صانع و داراي علم و قدرت است در برابر مصنوع خود كه از علم و قدرت هيچ بويي نبرده است؟ صاحب الميزان در ادامه يادآور مي شود كه اين احتجاج ابراهيم با پدرش اولين احتجاج و مناظره اوست كه قرآن كريم تفضيل آن را در چند مورد بيان كرده است. امامت ابراهيم خليل (ع) و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الضالمين يعني: (و آنگاه كه ابراهيم را پروردگارش با اموري چند بياموزد و ابراهيم به طور كامل از عهده آنها برآمد به او فرمود: من تو را پيشواي مردمان قرار مي دهم. ابراهيم از پروردگارش سوال كرد: آيا از فرزندان من هم پيشواي مردمان قرار مي دهي؟ خداوند فرمود: پيمان من بر ستمكاران نخواهد رسيد.
معني بعضي از مفردات و عبارات آيه: ابتلاء: يعني آزمايش و اختبار يا شناسايي حالات و صفات آزمايش شونده با قرار دادن او در معرض كاري كه انجام يا ترك آن براي او دشوار باشد. به تعبير ديگر كراي را به كسي پيشنهاد مي كنند تا صفات باطني او را مانند اطاعت و شجاعت و سخاوت و عفت علم و وفا و ميزان آن را در يابند.
بديهي است كه امتحان اشخاص همواره بايد به وسيله عمل صورت گيرد و گرنه سخن ممكن است دروغ باشد. كلمات: به معني اموري است كه خداوند به وسيله آنها ابراهيم (ع) را امتحان فرمود. اتمهن: يعني در انجام آن كلمات حقيقتا استوار بوده و آنها را به بهترين وجهي بدون هيچگونه سستي و كاستي به انجام رسانيد. ذريه: مرادف و نظير نسل و اولاد مي باشد. در معني عبارات (و من ذريتي) اكثر مفسران معتقدند كه يعني از نسل من هم كساني را امام قرار ده تا مردم او را مقتداي خويش بدانند و از او پيروي كنند. امام: كسي است كه مردم او را مقتداي خويش قرار مي دهند و از او پيروي مي كنند. ابن منظور در معني امام گويد: كسي است كه مردمي او را پيشواي خود قرار دهند و او را پيروي كنند خواه در صراط مستقيم و خواه در گمراهي و ضلالت باشد. مفاد و مفهوم اجمالي آيه شريفه اين است كه وقتي خداوند حضرت ابراهيم را با امتحانات و بالاياي دشوار آزموده و ابراهيم از عهده همه ي آنها به خوبي بر آمد و هيچگونه سستي و كاستي از خود نشان نداد و در همه ي مراحل آزمايشها استقامت ورزيد خداوند او را به والاترين مقام مفتخر ساخت و او را پيشواي بشريت قرار داد تا آدميان به عنوان مقتدا و امام خويش از او پيروي نمايند. ابراهيم (ع) كه عظمت اين مقان والا را دريافت از خداوند سبحان درخواست نمود كه از فرزندان و نسل او نيز كساني را به اين مقام عالي برساند. خداي تعالي فرمود پيمان من به ستمكاران نخواهد رسيد. اما با تامل عميقتر مطالب زيادي از همين آيه شريفه استفاده مي گردد كه ما در اينجا به بعضي از آنها مي پردازيم: 1- امامت ابراهيم (ع) در دوران پيري بعد از تولد اسماعيل و اسحاق و پس از انتقال دادن اسماعيل و مادرش از فلسطين به مكه و حتي پس از ماجراي ذبح اسماعيل بوده اس: زيار اولا بعد از جمله (اين جاعلك للناس اماما) آن حضرت مي گويد (و من ذريتي) در حالي كه او پيش از تولد اسمايعل و اسحاق هيچ اطلاعي از فرزند دار شدن و صاحب ذريه گشتن خويش نداشته اس. چرا كه حتي بعد از بشارت دادن ملائكه سخني مي گويد كه حاكي از نوميدي او از فرزندداريش مي باشد بطوريكه به ملائكه مي گويد (آيا به من بشارت مي دهيد با اينكه من به سن پيري رسيده ام پس به چه چيزي بشارت مي دهيد؟) همچنان كه همسر آن حضرت نيز هيچ اميدي به بچه دار شدن نداشت. پس ابراهيم (ع) و همسرش هيچ اطلاعي از فرزنددار شدن خوشان نداشتند اما در عين حال عبد از شنيدن مژده ي صعود يافتن به مقام والاي امامت از خداي تعالي تقاضا مي كند كه بعضي از فرزندانش را هم به اين مقام ارتقاء بخشد. بنابراين او داراي فرزند بوده است كه چنين درخواستي از پروردگار خويش مي نمايد و گرنه كسي كه فرزندي ندارد و در سنين پيري است و هيچ اطلاعي هم از فرزند دار شدن خود نيز ندارد چگونه ممكن است چنين درخواستي از خداوند داشته باشد؟! ثانيا : چنان كه از آيه مورد بحث نيز فهميده مي شود امامت ابراهيم (ع) بعد از آزمايشهاي مختلفي بوده كه در طي دوران گوناگون زندگي آن حضرت رخ داده است. همانند مبارزات و مناظرات منطقي و اعتقادي با پدر و قوم بت پرست مناظره با ستاره پرستان شكستن بتها ماجراي به آتش انداختن او ادامه مبارزات با مشركين و نمرود و نمروديان و استقامت و مقاوت سرسختانه او در مقابل مشكلات و مرارتهاي اين مبارزه بي امان برائت از قوم و خاندان خويش و ترك زادگاه و مهاجرت به سرزمين هاي غربت براي پيشبرد و گسترش دعوت الهي خويش ماجراي انتقال اسماعيل و مادرش به منطقه حجاز و اسكان آنها در سرزمين بي آب و علف و به ويژه آماديگ كامل براي ذبح يگانه فرزند عزيزش كه به خاطر اهميت فوق العاده ي اين آزمايش اخير از آن در قرآن كريم به (البلاء المبين) تعبير شده است. بنابراين امامت آن حضرت بعد از تولد اسماعيل و اسحاق و ماجراي ذبح اسماعيل بوده است پس عقيده ي بعضي از مفسرين اهل سنت كه قائلند امتحانها و آزمايش هاي او پيش از نبوت و رسالتش صورت گرفته است و منظور از امامت همان نبوت و رسالت است نادرست و باطل خواهد بود.
2- امامت بشريت بالاترين مقامي است كه يك انسان ممكن است با عنايات خاص پروردگارش به آن درجه عالي ارتقا يابد لذا ابراهيم (ع) پس از ساليان دراز پيامبري و رسالت به مقام خليل اللهي مي رسد و نهايتا در كهنسالي بعد از توفيق كامل در تمام آزمايشهاي الهي به مقام بسيار عالي يعني امامت بشريت نايل مي گردد. 3- امامت ابراهيم (ع) براي همه بشريت و همه زمان ها استمرار خواهد يافت و محدود به امت خاصي يا روزگار ويژه اي نمي گردد بلكه او براي هميشه پيشوا و مقتداي همه ي يكتا پرستان و موحدان عالم مي باشد. زيرا هيچ پيامبري بعد از آن حضرت برانگيخته نشد مگر اينكه از نسل او و مامور به پيروي از آيين او بود. صاحب روح البيان نيز معتقد است كه ابراهيم (ع) امام و مقتداي همه بشريت تا روز قيامت خواهد بود كه براي اين عقيده خويش به آيه (ثم اوحينا اليك ان اتبع مله ابراهيم) استناد مي جويد. به طوري كه الف و لام (الناس) در آيه مورد بحث نيز همين معنا استفاده مي شود چرا كه الف و لام جنس است. علاوه بر آن صيغه ي اسم فاعل نيز در آيه بر استمرار و تداوم دلالت دارد همچنان كه جمله اسميه نيز استمرار را مي رساند. البته اين موضوع با ساير رسولان الهي ناسازگار نيست چرا كه بعد از ابراهيم خليل (ع) هيچ پيامبري مبعوث نشد مگر اينكه از اولاد آن حضرت و مامور به پيروي اجمالي از آيين آن بود. 4- تنها كسي شايسته صعود به مقام والاي امامت مي باشد كه از هر گونه ظلم و ستمي چه ظلم بر خويش و چه ظلم بر ديگران در همه دوران عمر مبرا و پاك باشد. بنابراين هر گناهي اعم از كبيره يا صغيره و اعم از ظاهري يا باطني و اعم از علني يا پنهاني در دوران زندگي هر شخص پديد ايد شايستگي امامت انسانها را نخواهد داشت حتي اگر فردي مرتكب گناه صغيره اي نيز گردد و سپس توبه نمايد و جزء صالحان و نيكان گردد باز هم نمي تواند به چنين مقام والايي ارتقا يابد. 5- مقام امامت تنها از ناحيه خداوند به پاكان خاص آستان ربوبي و معصومان از هر خطا و گناهي اعطا مي شود. بنابراين چنين مقامي نه اكتسابي است كه شخصي به دنبال آن بردو تا به آن درجه نائل آيد و نه انتخابي است كه از سوي همه يا بعضي از مدرم انتخاب يا انتصاب گردد. بلكه امامت تنها با گزينش و جعل خداوند ميسر خواهد بود. وفات آنچه مسلم است و از آيات قرآن كريم نيز استفاده مي شود اين است كه آن حضرت پس زا عمري دراز و سراسر خير و بركت از دنيا رفت او تمام مقامات عالي انساني را طي كرده و پيشواي بشريت گشت او پدر همه پيامبران بعد از خود و امام و مقتداي همه ي يكتاپرستان و دين داران راستين است دين او اسلام راستين و راه او صراط مستقيم و شعارش توحيد خالص و دشمنانش همه مظاهر كفر و شرك و مراد و محبوبش تنها پروردگار جهانيان آفريدگار آسمانها و زمين خداوند تعالي بوده است. او تنها در حياطش مقتداي چهار پيامبر بزرگ لوط و اسماعيل و اسحاق و يعقوب بوده و بسياري از سنتها و شرايع ديني از اين بزرگ هدايتگر انسان ها باقي مانده است شخصيت او در پيشگاه خداوند همچنان گرامي و محترم است ك هيچ يك از پيامبران بزرگ و اولياي الهي مانند او با احترام و تركيم مورد تمجيد و تحسين واقع نشده است. هيچ سند قطعي از سن ابراهيم در دست نيست وليكن در كتاب مقدس آمده است كه سن آن حضرت در هنگام وفات 175 سال بوده است. بعد از وفات ابراهيم (ع) دو فرزند بزرگوارش اسماعيل و اسحاق او را در مزرعه حبرون شهر الخليل دفن نمودند.



:: موضوعات مرتبط: روح متعالی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1639
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : جهان مدرن
ت : پنج شنبه 17 مرداد 1392
.

یک ماسک برای رفع چروک



:: موضوعات مرتبط: سلامتی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1810
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392

بهترین ماسک ها برای پوست



:: موضوعات مرتبط: سلامتی , ,
:: بازدید از این مطلب : 2718
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392

رفع برافروختگی پوست



:: موضوعات مرتبط: سلامتی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1125
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : جهان مدرن
ت : چهار شنبه 16 مرداد 1392
موضوعات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پشتیبانی